Monday, December 29, 2008

فرمان ترک سنگر پیکار در دانشگاه

درآمد

در تاریخ پیکار سیاسی- طبقاتی چند دهه ی اخیر جامعه ی ایران، دانشگاه، دانشجو و جنبش دانشجویی نقش و جایگاه انکار ناپذیری داشته است. این نقش و جایگاه به ویژه در سه دهه ی اخیر، به رغم تمامی فراز و نشیب های اش، بسیار چشم گیرتر بوده است. در تمام این سال ها دانشگاه یکی از سنگرهای پیشگام و پیشرو پیکار سیاسی- طبقاتی، یکی از حوزه های کادر سازی و کادر پروری، یکی از لولاهای پیوند یابی جنبش‌های سیاسی- طبقاتی و یکی ازکانون های روشن اندیشی و روشن گری بوده است. جنبش دانشجویی چون سایر جنبش های سیاسی – طبقاتی دارای گرایش های سیاسی- طبقاتی گوناگون و روایت های نظری گوناگونی است. بی شک صف بندی ها و گروه بندی های سیاسی- طبقاتی و روایت های نظری موجود در جنبش دانشجویی، در هر دوره از حیات خود، بیان گر صف بندی ها و گروه بندی های سیاسی- طبقاتی و روایت های نظری موجود درجامعه ی آن دوره است. در چند سال گذشته به موازات رشد و گسترش گرایش رادیکال و چپ در جامعه، بار دیگر شاهد خیزش گرایش های رادیکال و سوسیالیست در جنبش دانشجویی بوده ایم. گرایش هایی که هر یک به سهم و زعم خود می کوشند پیکار سیاسی- طبقاتی جاری در دانشگاه و جامعه را تعمیق داده و گسترش دهند. بر همین پایه در چند سال گذشته دانشگاه یکی از سنگرهای مقدم و مقاوم گرایش رادیکال و سوسیالیست بوده است. جمهوری اسلامی و تمامی گرایش‌های راست و رفرمیست جنبش دانشجویی تمامی تلاش خود را می کنند تا به شیوه های گوناگون این سنگر را فتح کرده و گرایش رادیکال و سوسیالیست دانشجویان را سرکوب و از این سنگر حذف کنند. در چنین شرایطی بی شک دفاع و تقویت این سنگر پیکار طبقاتی یکی از تکالیف پیشاروی هر نیروی رادیکال و سوسیالیست است. اما متاسفانه درست در چنین شرایطی، رفیق ناصر پایدار با عبارت پردازی های کارگری خود فرمان ترک سنگر دانشگاه و رفتن به سنگر کارخانه را صادر می کند.

پایدار و جنبش دانشجویی

رفیق ناصر پایدار بر این باور است که اگر مبارزه و جنب و جوش های سیاسی دانشجویان را ، جنبش دانشجویی بنامیم، سبب یک کاسه کردن خیزش ها و اعتراضات ضد سرمایه داری دانشجویان طبقه ی کارگر با جنب و جوش های دانشجویان طبقه ی سرمایه دار می شویم. بر این پایه ایشان می گوید: پدیده ای به نام « جنبش دانشجوئی» به صورت یک جنب و جوش عام فراطبقاتی از بیخ و بن دروغ، وارونه پردازانه و متعلق به افکار و باورهای فرا روئیده از مصالح بازتولید نظام بردگی مزدی است. به باور ایشان: دانشگاه ستاد وحدت طبقه کارگر و اپوزیسیون های راست و چپ بورژوازی در درون یک جبهه مشترک ضد رژیمی نیست، بالعکس حوزه ای از جامعه سرمایه داری و بستر پیوسته ای برای مبارزه طبقاتی همه جا و همیشه جاری درون این جامعه است. به باور ایشان دانشجویان نیز: دو برش کاملاً متضاد از دو طبقه اجتماعی عمیقاً متخاصم با دو هستی از بیخ و بن متضاد و متعارض هستند. این ها هیچ روایت همگونی از هیچ نوع حق و حقوق انسانی و سیاسی، هیچ افق مشابهی، هیچ راهکار همگنی، هیچ استراتژی هم سنخی و در یک کلام هیچ همراهی، همنوائی و همگامی در هیچ زمینه ای با هم دارا نیستند. یکی استثمارگر است و دیگری استثمار شونده، یکی حاکم است و دیگری محکوم،...

بنابر این به طور خلاصه ناصر پایدار بر این باور است که، دانشگاه بستر پیکار دانشجویان کارگر با دانشجویان سرمایه دار و عمله آن است، بین دانشجویان طبقه ی کارگر و دانشجویان طبقه ی سرمایه دار هیچ روایت همگونی از هیچ نوع حق و حقوق انسانی و سیاسی وجود ندارد.

آن چه تا به حال خواندید، مبانی نظری بحث رفیق پایدار بود. ایشان با تکیه بر این مبانی یک نتیجه نظری و یک رهنمود عملی استنتاج می کند. نتیجه نظری ایشان این است که جنبش دانشجویی را به مثابه جنبشی عام و فراطبقاتی ننگریم و از کاربرد عبارت جنبش دانشجویی پرهیز کنیم. و به جای آن از عباراتی چون اعتراضات دانشجویان طبقه ی کارگر و اعتراضات دانشجویان طبقه ی سرمایه داراستفاده کنیم. و رهنمود عملی ایشان به دانشجویان طبقه ی کارگر هم این است که: وظیفه مبرم دانشجویان کارگر در شرائط روز این است که به مثابه یک فعال رادیکال و دخالتگر جنبش ضد سرمایه داری وارد میدان مبارزه طبقاتی روز کارگران گردند. تلاش برای سازمانیابی شورائی کارگران در هر مرکز کار و تولید، دخالتگری وسیع و خلاق برای اتحاد سراسری کارگران حول منشور مطالبات پایه ای ضد سرمایه داری طبقه کارگر، برنامه ریزی حساب شده و سنجیده در کمک به پیشبرد پروسه تدارک و آمادگی توده های کارگر برای تسخیر کارخانه های در حال تعطیل توسط شوراهای ضد سرمایه داری کارگران، برنامه ریزی سنجیده برای پیوند زدن همه بخش های مختلف طبقه کارگر و تمامی شوراهای کارگری ضد سرمایه داری در روند تشکیل با هم و بسیاری عرصه های دیگر پیکار از جمله مواردی هستند که همگی در پیش روی دانشجویان فعال کارگری قرار دارند... و بالاخره تبدیل دانشگاه و مراکز آموزش به یک ستاد فعال برای برنامه ریزی و سازماندهی مستمر تمامی این اشکال کمک از جمله مسائلی هستند که همیشه و همه وقت دستور کار دانشجویان ابوابجمعی طبقه کارگر می باشد.

ارزیابی مبانی و نتایج بحث ناصر پایدار

ناصر پایدار با این استدلال که چون انبوه ی از دانشجویان: با بهای نیروی کار طبقه اش به دانشگاه راه یافته است و دورنمای زندگی او نیز به احتمال غالب فروش نیروی کار و ساقط شدن از تمامی حق و حقوق و آزادی های انسانی زیر فشار اختاپوس کارگرکش نظام کار مزدوری است. نتیجه می گیرد که بنابر این: این دانشجو بسیار بسیار قبل از اینکه دانشجو باشد یک برده مزدی یا فردی از ارتش ذخیره بردگان مزدی است. درباره ی دانشجویان طبقه ی سرمایه دار هم می گوید: در مقابل دانشجویان کارگر، جمعیت دانشجویان متعلق به طبقه بورژوازی یا دانشجویان عمله و اکره ماشین سرکوب و قهر نظام سرمایه داری قرار دارند. اینان در همه شؤن عکس اولی ها هستند. تفاوت میان این دو بدون هیچ کم و کاست تفاوت میان طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار است.

پایدار به ما می گوید چون دانشجوی موجود در آینده کارگر می شود، پس از هم اکنون پیش از آن که دانشجو باشد کارگر است. بر همین قیاس ما می توانیم بگوییم چون بخشی ازلایه های میانی در آینده به درون طبقه ی کارگر پرتاب خواهند شد، پس از هم اکنون این لایه ها را کارگر بخوانیم، نه خرده بورژوا. در حقیقت چون پایدار نمی تواند بر اساس موقعیت موجود دانشجو در دانشگاه آنان را کارگر بنامد، با نادیده گرفتن موقعیت موجود آنان، توجه ما را به آینده ی آنان معطوف می کند. خطای دیگر پایدار آن است که موقعیت طبقاتی دانشجویان را نه براساس جایگاه طبقاتی آن ها در پروسه ی تولید، بل بر اساس خاستگاه طبقاتی آنان توضیح می دهد. پایدار با نادیده گرفتن موقعیت موجود دانشجو در دانشگاه، به دانشجویان می گوید چون شما در آینده کارگر خواهید شد ، پس میدان پیکار شما کارخانه است نه دانشگاه، بنابر این پیکار درسنگر دانشگاه را رها کرده و به مراکز کار و تولید بروید. دانشگاه را به ستاد فعال برنامه ریزی و سازمان دهی مستمر طبقه ی کارگر تبدیل کنید. شکی نیست که یکی از وظایف دانشجویان رادیکال و سوسیالیست پیوند یافتن با جنبش کارگری و یاری رسانی به حل تکالیف پیشاروی جنبش کارگری است، اما این به معنای ترک پیکار در سنگر دانشگاه و عمل ننمودن به تکالیف پیکار در این سنگر نیست و نباید باشد. پایدار نه فقط دانشجویان کارگر را به ترک سنگر دانشگاه فرا می خواند، بل آنان را در قبال تکالیف پیکار در این سنگر نیز بی وظیفه می گرداند. به باور پایدار دانشجویان کارگر نباید خود را درگیر پیکار با نظامی کردن دانشگاه، حق آزادی بیان، حق تشکل و مسائل صنفی دانشجویان کنند. تحقق رهنمود پایدار جز واگذار نمودن سد ها سنگر پیکار دانشجویی به گرایش های راست حاصلی نخواهد داشت.

جنبش دانشجویی

ناصر پایدار می گوید چون دانشجویان کارگر و بورژوا و هم چنین زنان کارگر و بورژوا هیچ روایت همگونی از هیچ نوع حق و حقوق انسانی و سیاسی، هیچ افق مشابهی، هیچ راهکار همگنی، هیچ استراتژی هم سنخی ندارند، بنابراین عبارت جنبش دانشجویی و جنبش زنان جز جنبشی یک کاسه و فراطبقاتی معنایی ندارد. و یا به بیانی دیگر آنان که این عبارت را استفاده می کنند با یک کاسه کردن جنب و جوش دانشجویان و زنان درکی فراطبقاتی ، صنفی و دموکراتیک از این جنبش ارائه می دهند. ابتدا بهتر است ببینیم جنبش فراطبقاتی به چه معناست. جنبش فراطبقاتی نه به معنای غیر طبقاتی، بل به معنای جنبشی است که گرایش ها و طبقات متضادی در آن شرکت دارند. بنابر این فراطبقاتی بودن جنبش، الزاما به معنای نادیده گرفتن و یک کاسه کردن گروه بندی های طبقاتی متضاد نیست و نباید باشد. نکته ی دیگر آن که طبیعی است هر طبقه با روایت، راه کار و راهبرد خود در این جنبش ها شرکت خواهد کرد، بنابر این ضرورتی ندارد که ما در پی کشف و یا خلق روایت همگون و راهبرد هم سنخ در جنبش های فراطبقاتی باشیم. آن چه سبب شکل گیری جنبش های فراطبقاتی می شود نه روایت های یکسان، یا یک کاسه کردن صف بندی های طبقاتی، بل وجود بی حقوقی، مطالبات عام و پیکار طبقات متضاد است. برای مثال از تبعیض حقوقی و ستم جنسی، هم زنان کارگر رنج می برند هم زنان بورژوا، شکی نیست که روایت آنان از این تبعیض و ستم روایتی همگون نیست، راه کار و راهبرد مبارزاتی آنان نیز یکسان نیست، با این همه نمی توان منکر بی حقوقی عام آن ها شد. نمی توان منکر همسویی های موردی آنان شد. نمی توان منکر وجود مبارزات زنان کارگر و بورژوا شد. نمی توان منکر دفاع زنان کارگر از برابری حقوقی زنان بورژوا شد. آیا می توان منکر بی حقوقی عام دانشجویان شد؟ آیا می توان منکر پیکار دانشجویان بورژوا شد؟ آیا می توان از دانشجویان کارگر خواست از حق تشکل و آزادی بیان دانشجویان بورژوا دفاع نکنند؟ در نتیجه تا آن جا که پایدار مخالف یک کاسه کردن و ارایه ی روایتی غیر طبقاتی از جنبش دانشجویی و زنان است، بر سخنی درست تاکید و اشاره می کند، بی شک نباید صف بندی های طبقاتی و روایت ها و راه کار ها و راهبرد طبقاتی موجود در این جنبش ها را یک کاسه کرد. اما توجه به این صف بندی های طبقاتی متضاد نباید ما را بدان جا کشاند که منکر وجود جنبش های فراطبقاتی شویم. یعنی منکر بی حقوقی و ستم مشترک ، و پیکار طبقات گوناگون برای دست یابی به این مطالبات شویم.

نکته ی آخر آن که، یک کاسه کردن صف بندی ها، خطایی نیست که فقط باید درارزیابی جنبش های فراطبقاتی از آن پرهیز کرد، بل حتا در ارزیابی از جنبش کارگری نیز از این نحوه ی نگرش باید پرهیز کرد. به عبارت دیگر نباید از یاد برد که در جنبش کارگری نیز ما شاهد صف بندی های بورژوایی و خرده بورژوایی و کارگری هستیم.

Sunday, December 14, 2008

رهایی در گرو هژمونی طبقه‌ی کارگر است



هم اکنون تحت سيطره‌ي نيروي بت واره‌ي سرمايه، تار و پودِ مناسبات و هستی اجتماعی در گستره ي جهان، بیش از پیش ازخود بيگانه و شيء واره گشته است. سرمايه نه فقط سلطه‌ي ويرانگر خود، بل ساير مناسبات سلطه ر ا نيز توليد و باز توليد مي کند و به خدمت خود در مي آورد. بر اين پايه، امروزه بیش از گذشته رهایی از هر گونه سلطه‌‌ای درتحليل نهايي تنها با در هم شکستنِِ سلطه ي سرمايه ممکن و ميسر است.

اکنون نزدیک به چهار دهه است که بحران ساختاری سرمایه، خوابِ دوران خوش و طلايي را در چشمِ خون بارِ جهان سرمايه مي شكند. تمامی راه حل های بورژوايي برای برون رفت از بحران موجود تنها چهره‌ي کريه سرمايه را عريان تر کرده است و جز گسترده تر کردن دامنه‌ي بحران و تعميق قطب بندی‌های طبقاتی درعرصه ي جهانی حاصلی در بر نداشته است. در واقع رخ‌دادهای سه دهه‌ي گذشته مويدِ اين حقيقت است که اکنون سرمايه خود، مهم ترين مانعِ خود گستری سرمايه است. بر اين پايه مي توان گفت، جهان سرمايه، جهانی است پير و سست بنياد. به عبارت ديگر سرمايه به انتهای تاريخِ حيات خونين خود رسيده است. اکنون در گستره‌ی جهان، ارا ده‌ی معطوف به رهايي اکثريت مطلقِ جامعه‌ي جهانی، سلطه ي سرمايه را به چالش کشيده و يك صدا فرياد مي زنند جهانی ديگر ممکن است ، جهان ا نسان های آزاد و برابر.

سرمايه نه فقط سلطه‌ی خود بل اردوی گورکنان خود را نيز بيش از پيش جهانی کرده است. بر اين پايه در شرايط کنوني بيش از گذشته در عرصه‌ی پيكار طبقاتی، هم بسته گي جهانی ( انترناسيوناليسم) در استراتژی انقلاب کارگری نقشی محوری يافته است. در نتيجه يكي از تکاليف ضروری هر تشکل راديكال کارگری و سوسياليستی در هر واحد از جغرافيای سياسي جهانِ سرمايه ( کشور)، پيوند يافتن و پيوند زدنِ جنبش های کارگری و سوسياليستی در سطح جهانی است . در حقيقت هم اکنون جنبش سوسياليستی با يك فرصت و آزمونِ بزرگ تاريخی روبرو است : فرصت تبديل شدن به نيرويي هژمونيك در متنِ گسترده ترين جنبش ضد سرمايه داری.

جامعه‌ی ايران، با تمام خود ويژه گي‌هاي تاريخی تحقق پروسه‌ي سلطه‌ي سرمايه در آن، يكي از واحدهای سياسي و اقتصادی دنيای سرمايه است. واحدی که اکنون يكي از کانون‌های فعال پيكارهاي دموکراتيك و طبقاتی در جهان است. جامعه‌ي ايران، به رغم حاکميت خون بار سرمايه ي اسلامی، توانسته است خود ر ا در هيات جنبش های دموکراتيك و طبقاتی تعريف و سازمان دهی کند.

در شرایط کنونی از سویی بحران و رکود مزمن اقتصادی؛ بيكاري چند ميليوني و بيكار سازي های دامن گستر؛ چرخه‌ي روز به روز گسترش يابنده‌ي فقر، فحشا، اعتياد، خشونت و جنايت؛ و از سوی دیگر اعتراضات روز افزون و همه روزه‌ي توده های کار و زحمت، زنان، جوانان، دانشجويان، روشنفكران و اقوام تحت ستم؛ ايران را به آتش فشانی تبديل کرده که کابوس وقوع انقلابِ سرخ درآن ، آرامش را از بورژوازی در قدرت و اپوزيسيون ربوده است. بورژوازي در قدرت را مجبور کرده برسر نيزه بنشيند و بورژوازي در اپوزيسيون را هم بر آن داشته که يا به توهم اصلاح و استحاله دل خوش کند يا به مداخله‌ي ناجي امپرياليستي دخيل ببندد. براي بورژوازي در قدرت و اپوزيسيون، انقلابِ سرخ، ميوه‌ي ممنوعه اي است که مدام بايد توده ها را از وقوع آن هراساند و منع کرد. درچنين شرايطی فعال شدن تضادهاي طبقاتی، جنسيتی، نسلی و ملی از يك سو و انباشت مطالبات دموکراتيك و سوسياليستی در جنبش ها و اعتراضات دموکراتيك و طبقاتی از سوي ديگر، فرصتي تاريخی برای تحقق آلترناتيو سوسياليستی فراهم کرده است. فرصتی که تحقق آن در گرو تبديل شدن طبقه‌ي کارگرایران به نيروي هژمونيكِ جنبشِ دموکراتيك و سوسياليستی است. در نتیجه در شرایط کنونی تكليف و رسا لت تاريخي و محوری تمامي کارگران سوسياليست و سوسياليست‌هاي کارگري، تلاش براي تحقق هژمونی کارگری است.

پرسشی که هم اکنون در مقابل ماست این است که نیروها و گرایش‌های کارگری و سوسیالیست با چه درکی از سوسیالیسم می‌توانند، طبقه‌ی کارگر را در این امر یاری دهند؟

خود رهاني و خود رهبری

بی شك نيروها و گرايش هايي که هنوز خود را ناجی و رهبر طبقه‌ي کارگر می‌دانند در اين بين جايي ندارند. چرا که اينان هم واره خود بخشی از معضل طبقه‌ي کارگر بوده و هستند. مساله اين است که کارگران تنها به دست خود می‌توانند و بايد رها شوند. بر اين پايه نيروها و گرايش هایی می‌توانند طبقه‌ی کارگر را در مسير خود رهاني و خود رهبری، ياری دهند ، که به خود رهانی و خود رهبری طبقه‌ی کارگر باور داشته باشند و خود را ناجی و رهبر نپندارند.

سازمان يابي مستقل طبقه‌ی کارگر

به باور من نيروها و گرايش‌هایی که سازمان يابی و هويت سياسی کارگران را جز در مدار بسته ‌ی فرقه‌ی خود به رسميت نمي شناسند، و محور وظيفه‌ی خود را نه ياری رسانی به سازمان يابی مستقل کارگران، بل عضوگيری برای فرقه‌ی خود می‌پندارند . نمی‌توانند در صف نيروهایی قرار گيرند که وظيفه‌ی خود را ياری رسانی به خود سازمان يابی مستقل طبقه‌ی کارگر می‌دانند. چرا که در حقيقت هم آن گونه که تجربه‌ی تا کنوني نشان داده است اين نيروها و گرايش ها، هم واره منافع طبقه‌ی کارگر را قرباني منافع فرقه‌ی خود کرده اند و مي کنند.

گسست از سوسياليسم بورژوايي و خرده بورژوايي

بدون گسست پایه‌ای از روايت‌ها و تصورات ایده ئولوژيك وهم چنين سبك کار و افق سوسياليسم

بورژوایی و خرده بورژوایی نمی‌توان، فعال جنبش سوسياليسم کارگري بود. سوسياليسم، جنبش

رهايي از سلطه‌ی سرمايه است، نه جنبش دموکراتيزه کردن سلطه‌ي سرمايه. سوسياليسم جنبش نفي مناسبات سرمايه است، نه الگويي براي توسعه‌ی سرمايه. سوسياليسم، علم شرايط رهايي کارگران است، نه تصورات ايده ئولوژيك دستگاه هاي حزب- دولت ها و دگم هاي قدرت گراي فرقه هاي سياسي. سوسياليسم جنبشي برخاسته از اعماق و معطوف به اعماق است ، نه جنبشي نخبه گرا و نخبه پرور. سوسياليسم جنبش مستقل اکثريت عظيم براي اعمال حاکميت مستقل و مستقيم اکثريت عظيم است، نه جنبش فرقه هاي سياسي تشنه‌ی کسب قدرت.

انقلاب و دولت کارگري

رهايي از بربريت سرمايه، امروزه نه يك آرمان تاريخي، بل يك بديل تاريخی است. براي رهايي از سلطه‌ی سرمايه، تنها بديل تاريخی بشريت تدارك وسازمان دهي انقلاب کارگري است. در حقيقت تدارك وسازمان‌دهی انقلاب کارگری، امر امروز جنبش سوسياليستي است؛ نه آرماني درآينده اي دور دست. بر اين پايه آن چه بايد محور سازمان دهي اراده ي مشترك نيروهاي سوسياليست قرار گيرد، تدارك و سازمان‌دهی انقلاب کارگري از همين امروز و مبارزه‌ی بی وقفه براي تحقق عملي آن است. نيروهایی که انقلاب پيشا روي جامعه‌ی ايران را انقلابی بورژوا- دموکراتيك و يا غير بورژوايي، ولي هم چنان دموکراتيك ارزيابي مي کنند، نيروهايي بورژوا- رفرميست و مبلغ سازش طبقاتي هستند. سرشت بورژوا- رفرميستی اين استراتژی ليبرال- دموکراتيك را با اتخاذ هيچ تاکتيك راديكالي نمي توان تغيير داد.

دولت کارگری، دستگاهی بوروکراتيك بر فراز طبقه‌ی کارگر و يا براي طبقه‌ی کارگر نيست، بل تجسم نهادهای مستقيم و خودگردان اردوی کار و زحمت و دولتی از طبقه‌ی کارگر است. بدين معنا دولت کارگری در حقيقت نا دولت است. رسالت تاريخی دولت کارگری محو مناسباتی است که زمینه ساز زايش و تداوم دولت است. به عبارتی ديگر، دولت کارگری با تولد خود،ناقوس مرگ تاریخی دولت را فرياد مي زند. بر اين پايه از نيروهايي که دولت کارگری را دولت حزب خود و يا ائتلافی از احزاب می‌‌پندارند و می‌خواهند تمام جامعه را در پيشگاه حزب - دولت به صف کنند، نمي توان انتظار یاری رسانی به تحقق خود حکومتی کارگران را داشت.

سوسياليسمِ و دموکراسی

روايت‌های مسلط سوسياليسم بورژوايي و خرده بورژوايي ( روسي، چيني ، آلبانيايي و ...) در

ستايش و دفاع از ساختارهای استبدادی و توتاليتر حاکم بر جوامعی که قدرت در دست شان بود

دموکراسی را امری بورژوايي قلمداد مي کردند. غافل از آن که بورژوازی با لیبرالیزه کردن دموکراسی، خود دیر زمانی است که کمر به قتل دموکراسی بسته است. گرايش های سوسيال دموکرات نيز دموکراسی را محدود به عرصه سياسی و تجلی يافته در رژيم های پارلمانتر و محصور در نطام بورژوايي و در قامت لیبرال دموکراسی می‌خواستند و می‌فهمیدند. اما حقيقت آن است که دموکراسی نه امری بورژوایی که امری پرولتری است، نه محدود به عرصه ي سياست که در بر گيرنده‌ی کل حيات اجتماعی به ويژه عرصه‌ی توليد و توزيع اجتماعی است. و مهم تر آن که با نفی سلطه‌ی سرمايه درعرصه‌ی حيات اجتماعی است که امكان تحقق می‌ يابد. آن هم در رژيمی مبتنی بر نهادهای خود گردان شورایی. در حقيقت دموکراسی ساختار ويژه‌ی تحقق خود حكومتي اردوی کار و زحمت است. براين پايه مي توان گفت، سوسياليسم بدون دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی قابل تحقق نيست. دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی نيز بدون سوسياليسم امكان تحقق ندارد. به عبارتي ديگر پيوند سوسياليسم و دموکراسي پيوندی سرشتی و وجودی است، نه عارضی و مقطعی. با چنین درکی از پیوند سوسیالیسم و دموکراسی می‌توان به تحقق خود حکومتی طبقه‌ی کارگر یاری رساند.

حقوق مدنی و آزادی‌های بی قيد و شرط سياسی

دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی بدون تامين گسترده‌ی حقوق مدنی ، تضمين و رعايت آزادی های بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی شهروندان، امری است نا ممكن. از سوي ديگر نمي توان بدون ايجاد فرصت ها و امكانات برابر برای همه‌ی شهروندان؛ حقوق مدنی ، آزادی های بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی را متحقق کرد. توزيع فرصت ها وامكانات برابر نيز تنها در شرايطی ممكن و ميسراست که بتوان عرصه‌ی توليد و توزيع ثروت اجتماعی و نيروي کار را از سلطه ي سرمايه آزاد و رها کرد. در نتيجه در شرايط کنوني حتا امكان تحقق عملی حقوق مدنی ، آزادی هاي بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی در گرو در هم شكستن سلطه‌ی سرمايه در عرصه‌ی توليد و توزيع اجتماعي است.

به باور من کم نيستند نيروها و فعالانی که باورهايي ازاين دست را پذيرفته اند. بر اين پايه مي توان همين نيروها و فعالان را نيروی یاری رسان طبقه‌ی کارگر و جنبش کارگری پنداشت. نیروهایی که مي توانند نويد بخش حضور سازمان يافته ي گرايش سوسياليسم کارگری و انقلابی در عرصه پيكار طبقاتی باشند. گرايشی که برای متمايز کردن صفوف جنبش سوسياليستی و پيكارعليه دولت بورژوايي وجنبش بورژوایی، به طورمستقيم متكي به جنبش انقلابي طبقه‌ی کارگر است و خود را مدافع پيگير تحقق انقلاب کارگری به رهبری و به دست طبقه‌ی کارگر می داند.