Tuesday, December 8, 2009

با چه کسانی می توان مکالمه کرد

انحصار باوری Exclusivismو شمول باوری Inchusivism نه فقط مانع گفت-و-گوی روشنگر، بل نافی منطق مکالمه است. زیرا با کسانی که می پندارند حقیقت و سعادت فقط نزد آنان است و دیگران از آن هیچ بهره ای نبرده اند( انحصار باوران) و یا کسانی که می پندارند حقیقت و سعادتی که دیگران از آن بهره برده اند، بخشی از حقیقت و سعادت آنان است ( شمول باوران) نمی توان به مکالمه ای روشنگر پرداخت. تنها با کسانی می توان به مکالمه پرداخت که نزدیکی به حقیقت و سعادت را به یاری دیگری ممکن می دانند.

Monday, December 7, 2009

اسطوره ی انسان بی طبقه در جامعه ی طبقاتی


پاسخی به سعید صالحی نیا


من از لنین آموخته ام : « مادامی‌ که افراد فرا نگیرند در پس هر یک از جمله‌ها، اظهار نظرها و وعده وعیدهای اخلاقی، دینی، سیاسی و اجتماعی، منافع طبقات مختلف را جستجو کنند، در سیاست همواره قربانی سفیهانه‌ی فریب و خود فریبی بوده و خواهند بود. » در نتیجه برای پرهیز از فریب و خود فریبی تا حد توان و فهم خود می کوشم، مضمون طبقاتی گفته هایی را که می خوانم و یا می شنوم آشکار و عیان کنم. به ویژه مضمون طبقاتی گفته هایی که در لایه های ناخودآگاه متن و نویسنده پنهان شده است. بر همین پایه وقتی می بینم حزبی که خود را پرچمدار کمونیسم کارگری می خواند و زمانی شعارش انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی بود، اما اکنون از انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی، سخن می گوید، و مهم تر آن که این شعار را جواب و آلترناتیو امروز کمونیست ها می پندارد؛ نمی توانم ساده لوحانه چون محمد آسنگران، بگویم این شعار در کنار و همتراز انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی است. به همین دلیل در مقاله ی « چرا باید بگوییم انسانی ولی بخوانیم سوسیالیستی» کوشیدم نشان دهم که انتخاب این شعار بیان گر چرخشی طبقاتی است. در پاسخ به نقد من، سعید صالحی نیا در مقاله ی « ما را نقد کنید نه برداشت های خودتان را» معترضانه گفته است که من به جای نقد برداشت حزب کمونیست کارگری از شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی، به نقد برداشت خود از این شعار پرداخته ام. سعید صالحی نیا شیوه ی نقد مرا، جلوه ای از فرهنگ پیش مدرن می خواند. به زعم ایشان شیوه مدرن نقد این است که من به جای ارائه ی تعبیر و برداشت خودم از این شعار، باید از رهبران حزب کمونیست کارگری می پرسیدم، لطفا این حکومت انسانی و انقلاب انسانی را شما ها برای ما تعریف کنید. به باور من، ایشان با اعتراض و توصیه ی خود به خوبی بیگانه گی خود را با اندیشه و نقد مدرن نشان داده است. زیرا اگر ایشان حتا آگاهی اندکی از نقد و اندیشه ی مدرن داشت، می دانست که خرد مدرن، خردی خود بنیاد است، نه خردی تحت فرمان هدایت دیگری. ایشان اگر می دانست که شعار خرد مدرن این است که، دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! هرگز با ژست متفکری مدرن از من نمی خواست که از فهم خویش چشم بپوشم و به تعریف حزب ایشان چشم بدوزم. ایشان اگر کوچکترین آشنایی با نقد مدرن داشت می دانست که برداشت حزب کمونیست کارگری از شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی، صرفا یکی از برداشت های ممکن از این شعار است، و دیگران نیز حق دارند برداشت خود را از این شعار بیان و نقد کنند. مهم تر آن که تا به حال حزب ایشان برداشت رسمی خود را از این شعار ارائه نداده است. هر چند اگر حزب نیز چنین کاری کند، حتا نمی تواند مانع برداشت سایر اعضای خود از این شعار شود، چه رسد به برداشت دیگران. به همین دلیل است که برای مثال محمد آسنگران این شعار را در کنار و همتراز شعار انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی اعلام می کند و سعید صالحی نیا مدعی است که این دو شعار همتراز و ترجمه ی یک دیگر نیستند. حال کدام یک از این برداشت ها را می توان برداشت رسمی حزب اعلام کرد. اشکال سعید صالحی نیا این است که با رویکردی پیش مدرن و فرهنگی آمرانه، می کوشد در قامت معلم مدرنیته و فرهنگ مدرن جلوه گری کند. همین جا باید یادآور شوم که تصور سعید صالحی نیا و حزب کمونیست کارگری، از فرهنگ مدرن و ضرورت مدرن ساختن سیاست و جامعه نیز خود جای تأمل بسیار دارد. اینان با چنان شور و حرارتی از فرهنگ مدرن و ضرورت مدرن ساختن سیاست و جامعه سخن می گویند، که گویی فرهنگ و سیاست و جامعه ی مدرن کلیتی فرا طبقاتی، بی تناقض، بی تنش و آرمانی است.

من در بخشی از مقاله ی خود نوشته بودم : « حزب کمونیست کارگری، ابتدا در عالم نظر با از آن خود جلوه دادن این اعتراض های خیابانی، کوشید سیاست پوپولیسم ضد استبدادی حاکم بر این اعتراض ها را پنهان کرده و این اعتراض ها را کارگری و سوسیالیستی جلوه دهد...» سعید صالحی نیا در پاسخ به نقد من نوشته است: « از چه زمان وقتی مردم وارد خیابانها می شوند و کلیت نظام را با شعارهائی مثل "موسوی بهانه است، کل نظام نشانه است" یا مرگ بر دیکتاتور" اسمش شده "پوپولیزم ضد استبدادی"؟!» من صادقانه با ایشان هم نظرم که پرسش ایشان، نه فقط پرسشی تعجب انگیز، بل پرسشی تاسف بار است. برای آن که ایشان را متوجه سویه ی تعجب انگیز و تاسف بار پرسش اش کنم، به ناچار برای یادآوری آن چه امروز ایشان و حزب کمونیست کارگری به دست فراموشی سپرده اند، فرازی از مقاله ی منصور حکمت را نقل می کنم. فرازی که گویی منصور حکمت در پاسخ به پرسش دوست عزیزم صالحی نیا نوشته است. « کمونيسم با مقوله طبقات و با ملاک مصالح و منافع کارگرى به جنبش ها نگاه می کند و مردم يا خلق را نه يک کليت واقعى و يا تحليلى معتبر در تبيين جامعه، بلکه مجموعه‌اى از طبقات حتى متخاصم ميداند. در نقد پوپوليسم ما نشان داديم که چگونه متوسل شدن به مقولات خلق و مردم و خلقى و مردمى تلاشى است از جانب گرايشى در درون بورژوازى که ميخواهد، عليرغم بازشدن شکاف کارگر و بورژوا در جامعه نوين سرمايه‌دارى، هنوز منافع خود را منافع عموم قلمداد کند و نيروى طبقه کارگر را پشت پرچم بورژوازى اپوزيسيون گرد بياورد. ما نشان داديم که چطور حل کردن مقوله طبقه در مقوله خلق و تبديل کردن مبارزه کارگر به زيرمجموعه‌اى از مبارزه مردم و خلق (بعنوان جناح يا گرايش راديکال و سوسياليستى درون جنبش عموم خلقى) در واقع جز آويزان شدن به انقلابيگرى کارگر براى ترقى‌خواه جلوه دادن بورژوازى اپوزيسيون چيزى نيست. ما نشان داديم، و بويژه با بحثهاى کمونيسم کارگرى با عموميت بيشترى تاکيد کرديم، که تبيين انقلابات و حرکات توده‌اى بصورت "يک جنبش با جنبه‌هاى مختلف" يک توهم بورژوايى است و در جهان واقعى با جنبشهاى اجتماعى متفاوت، ولو در گير با هم، روبرو هستيم و لذا کارمان تقويت جنبش مستقل طبقه خودمان است که "جنبه راديکال" هيچ جنبش ديگرى نيست.» فقط دو گام به پس. منصور حکمت.

صالحی نیا در ادامه نوشته است: « ما در حزبمان از بدو شروع جنبش اعتراضی و انقلابی اخیر توضیح دادیم که این جنبش در مضمونش کلیت نظام را نشانه گرفته و باید رادیکالیزه اش کرد و سمتش داد تا نظام را با انقلاب به پائین بکشد و ما باید تلاش کنیم رهبری این جنبش اعتراضی را در دست بگیریم که بدون کسب هژمونی کمونیزم کارگری و حزبش این جنبش محکوم به شکست است. اینها مواضع واقعی ماست.» دوست گرامی من صالحی نیا به روشنی توضیح داده است که حزب کمونیست کارگری از بدو شروع، این جنبش اعتراضی را انقلابی ارزیابی کرده، چرا که حزب ایشان بر این باور بوده که این جنبش در مضمونش کلیت نظام را نشانه گرفته است. به عبارت دیگر معیار حزب ایشان برای انقلابی ارزیابی کردن جنبش ها، نشانه گرفتن کل نظام است. در نتیجه هر جنبشی در ایران، کل نظام را نشانه بگیرد از نظر حزب ایشان جنبشی انقلابی است. با این اوصاف به زعم حزب کمونیست کارگری، برای انقلابی پنداشتن جنبش ها، دیگر به ارزیابی سرشت طبقاتی جنبش ها نیازی نداریم. بنابر این دیگر لازم نیست برای ارزیابی مضمون طبقاتی جنبش ها، به ترکیب طبقاتی نیروهای دخیل در جنبش و خواست عینی آنان و نیروی محرکه ی جنبش، و افق حاکم بر آن بیاندیشیم، کافی است به این بیاندیشیم که آیا این جنبش در مضمونش کلیت نظام را نشانه گرفته است یا نه. من از صالحی نیای عزیز می پرسم آیا به این شیوه ی تحلیل می توان، جز پوپولیسم نامی دیگر عطا کرد؟

صالحی نیا به روشنی می گوید که حزب ایشان از بدو شروع این جنبش انقلابی، برای رادیکالیزه کردن و بدست گرفتن رهبری این جنبش تلاش بسیار کرده است، زیرا به زعم ایشان بدون کسب هژمونی کمونیزم کارگری و حزبش این جنبش محکوم به شکست است. همان گونه که می بینید حزب ایشان دیگر آن گونه که منصور حکمت می گفت در اندیشه ی سازماندهی جنبش مستقل طبقه ی کارگر نیست، بل اینان امروزه به رادیکال کردن جنبش اعتراضی مردم و تبدیل شدن به گرایشی هژمونیک در جنبش مردمی می اندیشند. اما نکته ی جالب آن است که در میانه ی راه کسب هژمونی کمونیزم کارگری، یکباره حزب کمونیست کارگری به گفته ی صالحی نیا متوجه می شود که ما در زمانه ای قرار گرفته ایم که با حجم وسیعی از تبلیغات ضد کمونیستی روبرو هستیم، بنابر این پیش از آن که به کسب هژمونی کمونیزم کارگری بیاندیشیم، باید نخست به ابزاری دست بیابیم که سبب باز شدن گفتمان کمونیستی شود. در نتیجه وظیفه ی کسب هژمونی کمونیزم کارگری، منوط می شود به باز کردن گفتمان کمونیستی. چون به گفته ی صالحی نیا در شرایطی هستیم که تبلیغات ضد کمونیستی حتا بر اذهان چپ ها نیز سنگینی می کند، بنابر این نمی توان از ادبیات کمونیستی برای باز کردن گفتمان کمونیستی سود جست. در نتیجه برای باز کردن گفتمان کمونیستی، به ابزاری غیر کمونیستی نیاز داریم. کار بزرگ حمید تقوایی به زعم سعید صالحی نیا کشف همین ابزار بوده است. سعید صالحی نیا در مقاله ی « در دفاع از برخورد دینامیک به شعارهای سیاسی» در همین باره نوشته است: «شعار آزادی، برابری، حکومت و یا جمهوری انسانی، کار بزرگی انجام می دهد، این شعار ابزار باز کردن گفتمان کمونیستی است در زمان و شرایط بخصوصی که ما با حجم وسیعی از تبلیغات ضد کمونیستی حتی در اذهان مبارزین چپ مواجه هستیم. این شعار به این فعالین امکان می دهد مفاهیم و مضامین مبارزه و برنامه کمونیزم کارگری را بهتر و راحت تر به جامعه منتقل کنند. » همان گونه که می بینید صالحی نیا در این جا هر چند نا آگاهانه، اما به صراحت از نقش ابزار گونه و تدافعی این شعار برای باز کردن گفتمان کمونیستی و انتقال بهتر و راحت تر برنامه ی کمونیسم کارگری سخن می گوید. اما در واقع باید گفت این شعار در عمل به ابزاری تبدیل شده است که حزب کمونیست کارگری به وسیله ی آن از وظایف کمونیستی و برنامه کمونیستی خود طفره می رود.

من در مقاله ی خود نوشته بودم: « حزب کمونیست کارگری، ابتدا در عالم نظر با از آن خود جلوه دادن این اعتراض های خیابانی، کوشید سیاست پوپولیسم ضد استبدادی حاکم بر این اعتراض ها را پنهان کرده و این اعتراض ها را کارگری و سوسیالیستی جلوه دهد... » صالحی نیا در نقد خود از من پرسیده است: « در کجا ما گفته ایم که این اعتراضات "کارگری و سوسیالیستی" است؟! طبق کدام سند و مدرک ، پارسا نیکجو دارد چنین ادعائی را به ما نسبت می دهد؟ شاید در فرهنگ ایشان اساسا مدرکی لازم نیست!» من از صالحی نیا می پرسم من در کجا گفته ام شما گفته اید این اعتراض ها کارگری و سوسیالیستی است؟ من نوشته ام شما با از آن خود جلوه دادن این اعتراض های خیابانی،... کوشیده اید این اعتراض ها را کارگری و سوسیالیستی جلوه دهید. بین جلوه دادن و گفتن تفاوت بسیاری وجود دارد.

من در نقد خود نوشته ام حزب کمونیست کارگری : « در ادامه و در عمل اما با در پی اعتراض ها دویدن، و طرح شعار« انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی»، کوشید جلوه گری های دست و پا گیر و ذهنی سوسیالیسم کارگری خود را پنهان کرده و به چهره ای آشنا در میان صف پوپولیست های ضد استبدادی تبدیل شود.» صالحی نیا در پاسخ به نقد من نوشته است: « ما کجا در پی اعتراض ها"دویدیم"؟! کار ما بر طبق اسناد تبلیغاتیمان عبارت بوده از بازتاب شعارهای رادیکال، توسعه دادن این شعارها و دعوت مردم به سازماندهی حول آنها. همینطور نقد مداوم شعارهای راست مثل "جمهوری ایرانی" و شعارهای ضد عرب و ناسیونالیستی و ارتجاعی و یا شعارهای "بازگشت به جمهوری خط امامی جناب موسوی و کروبی". اینها رئوس واقعی فعالیتهای تبلیغاتی ما در طی دوران اخیر.» من از صالحی نیای عزیز بسیار سپاس گزارم که رئوس فعالیت های حزب کمونیست کارگری را به خوبی به تصویر کشیده است، من به استناد نوشته ی ایشان از وی می پرسم آیا بازتاب و توسعه ی شعارهای رادیکال جنبش موجود، دعوت مردم به سازماندهی حول آن ها و نقد گرایش های ناسیونالیستی و اصلاح طلبی، باید رئوس فعالیت های حزبی باشد که مبارزه برای سوسیالیسم را امری فوری و امروزی اعلام کرده است؟ آیا حزب شما با چنین رئوس فعالیتی به تکالیف سوسیالیستی خود پشت نکرده است؟ آیا حزب شما با بازتاب و توسعه ی شعارهای رادیکال جنبش موجود، در پی جنبش روان نشده است؟ آیا حزب شما با دعوت از مردم به سازماندهی حول شعارهای رادیکال جنبش موجود، از سازمان دهی جنبش کارگری و مردم برای سوسیالیسم دست نشسته است؟

صالحی نیا در ادامه نوشته ی خود از من می پرسد: « ما کجا "جلوه های سوسیالیزم کارگری" را دست و پاگیر دانستیم؟ چه منبعی و یا سندی برای چنین ادعای عجیبی آقای پارسا نیکجو دارند؟!» دوست عزیز درباره ی حزبی که تا پیش از برآمد به گفته ی شما جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، از انقلاب کارگری و سازمان دهی سوسیالیستی و جمهوری سوسیالیستی دم می زد، اما به یکباره در دل جنبش اعتراضی و انقلابی مردم، به این کشف نائل می شود که تبلیغات ضد کمونیستی، سبب هراس مردم و چپ ها از کمونیسم شده است، و به طرح شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی می پردازد، چگونه باید قضاوت کرد؟ آیا می توان حزبی را که می کوشد خود را با سیمای حزبی انسانی برای سازماندهی انقلابی انسانی برای حکومتی انسانی در ذهن مردم مجسم کند، حزبی با سیمای کارگری برای سازماندهی انقلابی کارگری برای جمهوری سوسیالیستی تصور کرد؟

من در مقاله ی خود نوشته بودم: « به همین دلیل به صراحت فریاد می زنند انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی، اما شرمگینانه از ما می خواهند بشنویم انقلاب کارگری برای جمهوری سوسیالیستی.» سعید صالحی نیا از من می پرسد: « ما کجا از کی خواسته ایم که وقتی ما فریاد زدیم "انقلاب انسانی" او "بشنود انقلاب کارگری"؟!» اگر صالحی نیا قدری توجه می کرد می دید که من در نقد خود به نوشته ی محمد آسنگران اشاره کرده ام، آسنگران نوشته بود: « این شعار برای حزب کمونیسم کارگری در كنار و همتراز انقلاب سوسیالیستی و حکومت کارگری است.» می دانم که این نقد متوجه شما نیست، زیرا شما به روشنی مدعی هستید که انقلاب انسانی همتراز و ترجمه ی انقلاب کارگری نیست. اما به باور من روایت شما بهتر و روشن تر از روایت محمد آسنگران، مضمون پوپولیستی و بورژوایی شعار حزب کمونیست کارگری را افشا می کند. شما به روشنی می گویید که حزب شما انقلاب پیش روی جامعه ی ایران را انقلابی انسانی می داند، انقلابی که همتراز و ترجمه ی انقلاب کارگری نیست. آیا این انقلاب انسانی شما، نامی دیگر برای انقلاب دموکراتیک خلقی یا مردمی پیشین نیست؟

من در مقاله ی خود نوشته ام: « مفهوم انتزاعی و نامتعین انقلاب انسانی و حکومت انسانی نیز پوششی ایده ئولوژیک برای پنهان کردن سیاست پوپولیسم ضد استبدادی و تداوم حاکمیت و سلطه ی سرمایه است.» دوست گرامی من صالحی نیا در پاسخ من نوشته است: « من می گویم، مفهوم سوسیالیزم هم وقتی ابتدا مطرح شد مفهومی به غایت انتزاعی بود. مگر نه؟» در پاسخ ایشان باید گفت، نه انتزاعی نبود، بل متعین و مشخص بود. اگر بابوفیسم را آن گونه که انگلس از آن یاد می کند، سرچشمه ی کمونیسم کارگری فرانسه بدانیم، بخوبی می بینیم که سوسیالیسم حتا در همان شکل خام و ناروشن اش از لیبرالیسم بورژوایی مستقل بود، زیرا کارگران خود را با مطالبات مستقل و ویژه ی خود از رادیکالترین جنبش بورژوایی زمان شان جدا می ساختند. ایشان در ادامه می نویسد: « حتی می گویم این مفهوم حتی بعد از همه این تلاشهای قرن گذشته هنوز انتزاعی و نامتعین مانده. بخصوص بعد از بکارگیریش در شکل سرمایه داری دولتی و جنایاتی که بنامش انجام شد. آیا این مفهوم هنوز ساده و شفاف و روان است؟» من فکر می کنم دوست گرامی من، تصور درستی از مفهوم انتزاعی و نامتعین ندارد، زیرا اگر درک روشنی از این مفاهیم داشت متوجه می شد که نمی توان مفهومی را که چنین متعین و تو پُر شده است، انتزاعی و نامتعین نامید. ایشان خود معترف است که مفهوم سوسیالیسم را، بخصوص بعد از بکار گیری اش در شکل سرمایه داری دولتی و جنایاتی که بنامش انجام گرفته، دیگر نمی توان مفهومی شفاف پنداشت. درست است، مفهوم سوسیالیسم، مفهومی نامتعین نیست، بل مفهومی است که با مضمونی بورژوایی متعین شده است. پس اگر چنین است، چرا صالحی نیا هنوز هم سوسیالیسم را مفهومی انتزاعی و نامتعین معرفی می کند؟ من گمان می کنم مشکل ایشان این است که با معنای این مفاهیم آشنایی چندانی ندارد. وی در ادامه می نویسد: « اتفاقا بخاطر تبیین همین مفهوم سوسیالیزم است که ما مرتب باید بدنبال یافتن کلماتی باشیم که هسته این سوسیالیزم خواهی را زمینی و طبق تجربه تاریخی جامعه به مردم ارائه دهد.» اول آن که تبیین مفهوم سوسیالیسم، با متعین کردن مفهوم سوسیالیسم دو امر متمایز است. دوم آن که مشکلی که فرا روی سوسیالیسم خواهی ما قرار دارد، زمینی کردن آن نیست، زیرا سوسیالیسم های بورژوایی و خرده بورژوایی نیز زمینی بودند، مشکل بر سر متمایز کردن مضمون طبقاتی سوسیالیسم خواهی ما و آن ها است. به همین دلیل بود که منصور حکمت با تاکید برعنوان و آموزه های کمونیسم کارگری، می کوشید کمونیسم خود را از کمونیسم بورژوایی و خرده بورژوایی متمایز کند.

سعید صالحی نیا می گوید: « شعار حکومت انسانی را ما با تداوم دیالوگ اجتماعی و بکارگیری تجربه محسوس توده ها مرتب برایشان "متعین" می کنیم. این روندی است که وظیقه ماست. همانطور که اقناع جامعه در مورد سایر اهدافمان از حذف مبارزه با اعدام (که هنوز پارسا سرش "بحث دارد") تا مطالبه آزادی بدون قید و شرط بیان و تشکل و اعتصاب هم امر ساده ای نیست.» نقد من به شعار انقلاب انسانی برای حکومت انسانی، این است که مضمون طبقاتی این انقلاب و حکومت متعین نیست، پاسخ دوست من این است که ما با تداوم دیالوگ اجتماعی و بکارگیری تجربه ی محسوس توده ها آن را مرتب متعین می کنیم. به عبارت دیگر به نظر صالحی نیا، مضمون طبقاتی انقلاب و حکومت انسانی امری سیال و از پیش تعیین ناشده است. مهم تر آن که تعین طبقاتی این انقلاب و حکومت، نه تابع ساخت طبقاتی جامعه است، نه تابع نیروی محرکه ی انقلاب است، نه تابع ترکیب طبقاتی نیروهای شرکت کننده در انقلاب، بل تابع تداوم دیالوگ اجتماعی و تجربه ی محسوس توده هاست! این سوسیالیسم دیالوگی- توده ای صالحی نیا را جز پوپولیسم چه می توان نامید؟

ایشان در بخشی از نوشته ی خود مدعی شده است که : « همانطور که اقناع جامعه در مورد سایر اهدافمان از حذف مبارزه با اعدام (که هنوز پارسا سرش "بحث دارد"))» پیش از هر توضیحی باید بگویم منظور ایشان از نوشتن عبارت بی معنای حذف مبارزه با اعدام، به احتمال زیاد لغو مجازات اعدام است. ایشان آگاهانه یا نا آگاهانه، با این عبارت خواسته به خواننده گان خود القا کند، که گویا من هنوز بر سر لغو مجازات اعدام، مردد هستم. در حالی که اگر ایشان قدری انصاف می داشت، با نگاهی به وبلاگ من، می دید که من در دفاع از لغو بی قید و شرط مجازات اعدام، تاکنون در نقد دوستان و رفقایی که به اعدام جانیان سیاسی هم چنان باور دارند، پنج مقاله ی تحلیلی نوشته ام.

صالحی نیا در ادامه نوشته است: « یکی از معضلات تاریخی "چپ سنتی" عدم درک چند جانبه مفهوم انسان است... برای این چپ، انسان اساسا وجود ندارد. ظرف طبقات اجتماعی وجه اشتراک انسانی را کاملا تهی کرده و نتیجه اش این می شود که "مخاطب چپ" فقط کارگرها خواهند بود و بقیه البته امور درجه دوم!» جالب است تا پیش از این چرخش، حزب کمونیست کارگری بر این باور بود که چپ سنتی پوپولیست است و با مفهوم طبقه بیگانه است، و سوسیالیسم اش، سوسیالیسمی غیر کارگری است و مخاطب اش توده و مردم است. حال صالحی نیا مدعی است که چپ سنتی، طبقاتی می اندیشیده است و مخاطب اش فقط کارگر بوده است و بس!

صالحی نیا در فرازی دیگر نوشته است: « مارکس به هیچ رو وجه عام انسان و وجه طبیعی انسان را انکار نکرده است. اتقاقا مارکس از همین وجه عام و فراطبقاتی است که نقدش را به نظام سرمایه داری شروع می کند. انسانی که غذا می خواهد، شادی می خواهد، امکان رشد می خواهد اما ازش همه اینها دریغ می شود، دائم دغدغه مارکس است.» اول آن که اتفاقا درست برخلاف باور صالحی نیا، مارکس حتا آن جا که به سویه ی عام انسانی می اندیشید، براین باور بود که گوهر انسان، مجموعه ی مناسبات اجتماعی است، بنابر این مارکس به هیچ وجه به گوهر انتزاعی انسان باور نداشت، بل بر تاریخی و اجتماعی بودن گوهر انسان تاکید می کرد. به همین دلیل مارکس بر این باور بود که در جوامع طبقاتی، انسانی که به طبقه تعلق نداشته باشد، واقعیت ندارد و تنها در قلمرو مه آلود رویای فلسفی به زنده گی خود ادامه می دهد. در نتیجه هم آوا با آدرنو می توان گفت: « لفظ کلی و توخالی انسان نه تنها شکل پیوند انسان و جامعه، بل مضمون نهفته در اندیشه ی راجع به مفهوم انسان را نیز کژ و مژ و تحریف می کند.» دوم آن که نقطه عزیمت مارکس در نقد نظام سرمایه داری، نه با تکیه به وجه عام و فراطبقاتی انسان، بل درست با تاکید بر وجه طبقاتی و اجتماعی انسان آغاز شد. انسانی که غذا می خواهد، شادی می خواهد، امکان رشد می خواهد و همه ی این ها از او دریغ شده است، کارگر است، نه انسان به معنای عام و فرا طبقاتی آن. سوم آن که به باور مارکس، انسان ِنوعی ِآزاد و پویا در جامعه ی کمونیستی تحقق خواهد یافت. یعنی جامعه ای که تولید کننده گان هم بسته ی آن، مناسبات میان خود و نسبت های شان با طبیعت را تحت نظارت خویش در می آورند، و تولید و زنده گی اجتماعی جنبه ی بخردانه می یابد، و کار نه ضرورت، بل لذت و بیان آزادی انسان، به شمار می رود.

سعید صالحی نیای عزیز مقاله ی خود را این گونه به پایان می برد: « زمانه دیگری است. باید تلاش را برای آموزش این دوستان مغتنم دانست.» من به سهم خود از آموزش این آموزگار بسیار سپاس گزارم، اما فکر می کنم این آموزگاران علاوه بر آن که خود سخت محتاج آموزش هستند، بل مهم تر آن که باید موضع طبقاتی و زاویه دید خود را نیز دگرگون کنند.


Tuesday, December 1, 2009

چرا باید بنویسم انسانی ولی بخوانیم سوسیالیستی؟



درآمد

رویدادهای سیاسی چند ماهه ی اخیر سبب دگرگونی های بسیاری در زمینه و زمانه ی پراتیک و اندیشه ی سیاسی شده است. بر بستر این رویدادها بسیاری از صف آرایی های سیاسی و نظری گذشته درهم ریخته و بی اعتبار شده اند و صف آرایی های جدیدی شکل گرفته و بسط می یابند. تا بدین جا یکی از پی آمدهای اعتراض های توده ای اخیر، تقویت خط مشی همه با هم بودن و سیاست پیکار پوپولیسم ضد استبدادی بوده است. بی شک احیاء سیاست پوپولیسم ضد استبدادی، به طور عام به معنای تضعیف سیاست پیکار طبقاتی و به طور خاص به معنای تضعیف سیاست مستقل کارگری است. بازتاب تقویت سیاست پوپولیسم ضد استبدادی و تضعیف سیاست مستقل کارگری را به خوبی می توان در روند استحاله ی تمام عیار حزب کمونیست کارگری مشاهده کرد. سیر این استحاله را در یک نگاه اجمالی شاید بتوان این گونه به تصویر کشید. حزب کمونیست کارگری، ابتدا در عالم نظر با از آن خود جلوه دادن این اعتراض های خیابانی، کوشید سیاست پوپولیسم ضد استبدادی حاکم بر این اعتراض ها را پنهان کرده و این اعتراض ها را کارگری و سوسیالیستی جلوه دهد؛ در ادامه و در عمل اما با در پی اعتراض ها دویدن، و طرح شعار« انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی»، کوشید جلوه گری های دست و پا گیر و ذهنی سوسیالیسم کارگری خود را پنهان کرده و به چهره ای آشنا در میان صف پوپولیست های ضد استبدادی تبدیل شود. از آن جا که رهبران حزب کمونیست کارگری نمی توانند یکباره سیمای سیاسی حزب خود را به طور کامل از شر جلوه گری های سوسیالیستی رها کنند، بناگزیر در گام نخست می کوشند، سیمای پوپولیسم ضد استبدادی خود را با عبارت پردازی های سوسیالیسم شرمگینانه پنهان کنند. بی شک دیگر شعار صریح و بی پرده ی انقلاب کارگری و جمهوری سوسیالیستی نمی تواند بیان گر و بازگو کننده ی سمت و سوی پراتیک سیاسی این حزب باشد، در نتیجه رهبران حزب در ایام برزخی حیات سیاسی خود، با انتخاب شعار انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی می کوشند هم در صف پوپولیست ها و لیبرال های انسان باور برای خود جایی دست و پا کنند، هم با بندبازی های کلامی، چند صباحی دیگر به جلوه گری های سوسیالیستی خود ادامه دهند. به همین دلیل به صراحت فریاد می زنند انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی، اما شرمگینانه از ما می خواهند بشنویم انقلاب کارگری برای جمهوری سوسیالیستی.

دلیل تراشی های تئوریک

رهبران حزب کمونیست کارگری، از یک سو برای به حداقل رساندن هزینه های سیاسی – تشکیلاتی این چرخش آشکار طبقاتی، و از سوی دیگر برای انقلابی و سوسیالیستی جلوه دادن آن، می کوشند این چرخش طبقاتی را محصول در افزوده های مدرن و سوسیالیستی خود وانمود کنند. محمد آسنگران در مقاله ی « در باره ی شعار انقلاب انسانی برای حکومتی انسانی » در همین راستا می نویسد: « انقلابی انسانی برای حکومتی انسانی جواب و آلترناتیو امروز کمونیست ها به حکومت های دست ساز بورژوازی بر مبنای ملیت و قومیت و مذهب است. این شعار تاكيد بر انسانی بودن انقلاب و حکومت دارد.» اول آن که حکومت های دست ساز بورژوازی نه بر مبنای ملیت و قومیت و مذهب، بل بر مبنای رابطه ی کار و سرمایه شکل گرفته و می گیرند. دوم آن که ملیت و قومیت و مذهب در این حکومت ها، پوششی است ایده ئولوژیک برای پنهان کردن سلطه ی سرمایه بر جامعه. سوم آن که ملیت و قومیت و مذهب، مبنای تعریف این ایده ئولوژی های بورژوایی از مفهوم انسان و تفکیک و بیگانه کردن افراد و گروه های اجتماعی از یک دیگر است. به عبارت دیگر بورژوازی بر اساس این هویت های جعلی ایده ئولوژیک، از سویی مبنای طبقاتی حکومت خود را پنهان می سازد، از سوی دیگر مفهوم نامتعین و انتزاعی انسان را اسیر تعین های انضمامی و بیگانه ساز ملیت و قومیت و مذهب می کند. بر این پایه می توان گفت مفهوم انتزاعی و نامتعین انقلاب انسانی و حکومت انسانی نیز پوششی ایده ئولوژیک برای پنهان کردن سیاست پوپولیسم ضد استبدادی و تداوم حاکمیت و سلطه ی سرمایه است. در حقیقت حزب کمونیست کارگری مفهوم نامتعین و انتزاعی انقلاب انسانی و حکومت انسانی را جایگزین مفهوم انضمامی و ناکارآمد انقلاب خلقی و حکومت خلقی کرده است. به بیان دیگر انقلاب انسانی، مفهومی در تقابل با انقلاب کارگری و مفهوم حکومت انسانی نیز مفهومی در تقابل با حکومت کارگری است، نه آن گونه که محمد آسنگران وانمود می کند، معادل و همتراز آن. نکته ی آخر آن که حزب کمونیست کارگری با نفی آموزه ی انسان باوری طبقاتی مارکس، و روی آوری به تصورات انسان باورانه ی فرا طبقاتی، در واقع از نظر تئوریک نیز به تصورات ایده ئولوژیک پیشا مارکسی پناه برده است.

Tuesday, November 3, 2009

خود شکن، آینه شکستن خطاست


پاسخی به نقد رفیق بهروز شادی مقدم


رفیق بهروز شادی مقدم که خود از خواننده گان مقاله اش خواسته بود تا به نقد و بررسی مقاله ی ایشان بپردازند، اکنون از نقد نوشته ی خود برافروخته شده و به جای تن سپردن به نتایج مکالمه و تصحیح گفته های خویش، می کوشد با تهمت و افترا، منتقد را از کرده ی خویش پشیمان کند. ایشان در مقاله ای با عنوان « مارکسیسم یک کلیت است» که در وبلاگ اکتبر منتشر کرده است، مدعی شده است که من به جای فاکت آوردن از نوشته ی ایشان، با تفسیر و تعبیر خود ساخته، به نقد عبارت ایشان پرداخته ام. به بیان دیگر ایشان مدعی شده اند، آن چه من گفته ام ربطی به گفته ی وی ندارد. رفیق بهروز در مقاله ی « مارکسیسم یک کلیت است» برای اثبات مدعای خود به سه نمونه از گفته ی خود و نقد من استناد کرده است. من در ادامه بی پایه بودن ادعای ایشان را اثبات خواهم کرد. اما شایسته تر آن بود که رفیق بهروز صادقانه و شجاعانه مسئولیت گفته های خود را می پذیرفت، و با رفع خطا های خود، بر ثمر بخش بودن گفت- و - گوی بین ما تاکید می کرد. اما متاسفانه ایشان ترجیح داده است پرونده ی جدلی را که می توانست نمونه ای از گفت- و گویی روشنگر باشد، با افترا و تهمت به پایان برساند. بگذریم.

رفیق بهروز در مقاله ی « مارکسیسم یک کلیت است» مدعی شده است که: « رفیق پارسا نوشته: "مهم تر آن که وی مدعی شده بود که اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است." من نوشتم اعدام به مثابه ابزاری می تواند در شرایطی در مبارزه ی ما شاید به کار آَید. » ای کاش ایشان بار دیگر به مقاله ی « مارکسیسم و اعدام» که خود نوشته است رجوع می کرد و گفته ی خود را از همان مقاله نقل می کرد. وی در آن مقاله نوشته است: « برای برتری بر دشمن و به سرانجام رساندن مبارزه ی طبقاتی و پیروزی سوسیالیسم اشکالی از مبارزه لازم است. اعدام شاید یکی از این شکل ها باشد.» بنابر این وی ننوشته است اعدام شاید در مبارزه به کار آید، بل نوشته است، اعدام شاید یکی از اشکال به سرانجام رساندن مبارزه ی طبقاتی و پیروزی سوسیالیسم باشد. توجه کنید وی از نقش احتمالی اعدام در به سرانجام رساندن مبارزه ی طبقاتی و پیروزی سوسیالیسم سخن می گوید، و نه حتا از نقش احتمالی اعدام در آغاز و استقرار سوسیالیسم. در نتیجه وی اعدام را تا استقرار جامعه ی کمونیستی، یکی از اشکال سیاست کیفری جامعه ی سوسیالیستی می داند.

رفیق بهروز در ادامه نوشته است: « رفیق پارسا نوشته:" البته ایشان در این مقاله مدعی شده که طرح ایده ی اعدام و تیر باران متعلق به مارکسیسم است. تصور من آن است که رفیق بهروز شادی مقدم، کم تر به معنای کلماتی که در نوشته ی خود بکار می گیرد، توجه می کند. و گر نه چگونه ممکن است ایشان، طرح ایده و اجرای حکمی شرم آور را که عمری بسی بیشتر از مارکسیسم دارد، منتسب به مارکسیسم کند." من ننوشتم که ایده و مقوله ی اعدام (به طورکلی (مربوط به چه کسی هست یا نیست، بلکه نوشتم که اطلاعیه و طرح مربوط به تیر باران و موضع گیری بلشویک ها به عرصه ی مبارزه و پراتیک مارکسیسم مربوط می شود.» رفیق بهروز مدعی است که نوشته است اطلاعیه و طرح مربوط به تیر باران ... به عبارت دیگر ایشان مدعی است که من عبارت اطلاعیه و طرح مربوط به تیر باران وی را به عبارت ایده و طرح اعدام و تیر باران تبدیل کرده ام. بهتر است با رجوع به مقاله ی « نگرشی منزه طلبانه به مارکسیسم»، ببینیم عین عبارت ایشان چیست؟ وی در این مقاله که پاسخی است به نقد من، نوشته است: « باید به خاطر داشت که طرح ایده تیرباران واعدام متعلق به عرصه ی فعالیت ومبارزه ی مارکسیسم است، مگر این که موضع لنین وپراتیکش را در این مورد کمونیستی ندانند و جای نقد این پراتیک را خالی بگذارند.» جز اظهار تاسف، هر چه بگویم زائد است، زیرا متن ایشان بی نیاز از هر توضیحی است.

ایشان در فرازی دیگر مدعی شده است: « از رفیق پارسا که اهل بحث سیاسی است،توقع نداشتم به جای فاکت آَوردن از حرف های من، دوباره به روش غیر سیاسی طعنه زنی متوسل شود و از فرط بی استدلالی هر چند که من نوشته ام:"اعدام دستگیر شدگان و اسیران" موضع من نیست، بازهم با منطق خاص خودش نتیجه گرفته که:" به عبارت دیگر به زعم ایشان می توان به طور رسمی و علنی مخالف حکم اعدام بود،اما به طور غیررسمی و پنهانی به اعدام دستگیر شده گان و اسیران پرداخت.آیا این چیزی جز ماکیاولیسم سیاسی است"» من پیش از هر توضیحی، نخست عین نوشته ی ایشان را بار دیگر نقل می کنم، سپس با واسازی نوشته ی وی نشان خواهم داد، آن چه من از متن ایشان استنباط کرده ام نه حاصل منطق خاص من، بل حاصل ناخودآگاه متن ایشان است. و اما متن نوشته ی ایشان: « من درمقابل مخالفین اعدام نگفته ام طرفدار اعدام کردنم و باید کمونیست ها در سیاست رسمی و علنی شان اعدام کردن را در دستور کارشان بگذارند. این نظر و موضع بیش ازحد ضد انسانی و با مارکسیسم هم خوانی ندارد. نوشته ام ما مخالفین جدی و واقعی اعدام کردن هستیم،همچنان که مخالف دیکتاتوری و جنگ می باشیم. امابرای پیشبرد سیاست و اهدافمان مجبوریم و به ما تحمیل شده است از ابزار جنگ و سرکوب استفاده کنیم، درشرایطی مشابه شرایط بلشویکها و شاید شرایط های حاد دیگری، نباید با دگم ها و روش و نگرش های دست و پا گیر از توسل به ابزاری همانند اعدام و تهدید به اَن خود را محروم کنیم. همچنان که لنین وبلشویکها این کار را نکردند.» همان گونه که می بینید رفیق بهروز به روشنی می گوید : « نگفته ام طرفدار اعدام کردنم و باید کمونیست ها در سیاست رسمی و علنی شان اعدام کردن را در دستور کارشان بگذارند. این نظر و موضع بیش از حد ضد انسانی و با مارکسیسم هم خوانی ندارد .» تا این جا رفیق به صراحت گفته هم طرف دار اعدام کردن نیست، هم مخالف در دستور کار گذاشتن اعدام در سیاست رسمی و علنی کمونیست هاست، اگر سخن ایشان با همین گفته ها به پایان رسیده بود، تناقضی در کار نبود. اما ایشان در ادامه، با به میان کشیدن پای اما و ولی که در ظاهر به امری استثنایی دلالت می کند، اما همواره در عمل به استثنایی قاعده ساز تبدیل می شود، گفته ی روشن خود را در پرده ی ابهام فرو می برد. بار دیگر به این بخش از نوشته ی وی دقت کنید« نوشته ام ما مخالفین جدی و واقعی اعدام کردن هستیم... امابرای پیشبرد سیاست و اهدافمان مجبوریم و به ما تحمیل شده است... درشرایطی مشابه شرایط بلشویکها و شاید شرایط های حاد دیگری، نباید با دگم ها و روش و نگرش های دست و پا گیر از توسل به ابزاری همانند اعدام و تهدید به اَن خود را محروم کنیم.» همان گونه که می بینید همین اما به روشنی و صراحت تناقض ایشان را آشکار می کند، مخالف جدی اعدام کردن هستیم، اما نباید در شرایطی از توسل به ابزاری همانند اعدام خود را محروم کنیم. ایشان توضیح نداده اند که ما به رغم مخالفت جدی با اعدام و در حالی که در سیاست رسمی و علنی نیز اعدام کردن را در دستور قرار نداده ایم، چگونه می توانیم خود را از اعدام کردن محروم نکنیم. آیا در چنین شرایطی جز به طور غیر رسمی و غیر علنی اعدام کردن، راهی پیش روی ما وجود دارد؟ بنابر این بر خلاف ادعای رفیق بهروز، من با منطق خاص خود تناقض نیافریده ام، بل تناقض نهفته در متن ایشان را قدری آشکارتر کرده ام. البته رفیق بهروز مدعی است که من نیز خود دچار تناقض هستم، زیرا از یک سو بر این باورم که می توان به سرکوب نیروهایی پرداخت که با توسل به شیوه های قهرآمیز در برابر دولت کارگری قرار گرفته اند، و از سوی دیگر مخالف اعدام اسیران و تسلیم شده گان همان شورش ها هستم. من هر چه در نوشته ی خود تأمل کردم متوجه تناقض خود نشدم، اما توانستم متوجه تناقض تراشی رفیق بهروز شوم. رفیق بهروز آگاهانه یا ناآگاهانه می خواهد القا کند که بین کشتن دشمن مسلح در میدان نبرد با اعدام دشمن تسلیم یا اسیر شده هیچ تفاوتی وجود ندارد. بر پایه همین برداشت، مدعی می شود که من چگونه می توانم هم موافق کشتن دشمن مسلح در میدان نبرد باشم، هم با اعدام اسیران مخالفت کنم. اگر وی قدری صادقانه تأمل می کرد، متوجه می شد که بین کشتن در میدان نبرد با اعدام کردن تفاوت بسیار است. برای روشن تر شدن تفاوت کشتن و اعدام کردن به معنای متفاوت این دو خبر فرضی توجه کنید. کومه له طی حمله به یکی از پایگاه های سپاه پاسداران، بیست تن از نیروهای دشمن را اعدام کرد. کومه له طی حمله به یکی از پایگاه های سپاه پاسداران، بیست تن از نیروهای دشمن را کشت. آیا این دو خبر، شرح یک رویداد واحد هستند؟ اگر کومه له در واکنش به خبر نخست اعلام نماید که ما ضمن تکذیب خبر اعدام بیست تن از نیروهای دشمن، خبر کشته شدن بیست تن از نیروهای دشمن را تایید می کنیم، دچار تناقض شده است؟ در نتیجه تناقض ادعایی شما حاصل موضع من نیست، بل محصول و زاییده ی درهم آمیزی کشته شدن و اعدام کردن، در ذهن و زبان شماست.

من چون بسیاری از کمونیست ها بر این باورم که کمونیسم، نه کیش و آیین، بل جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر است، بنابر این به زعم من نمی توان کسانی را که از آموزه های بنیادی و اساسی کمونیسم، به مثابه علم شرایط رهایی طبقه ی کارگر روی برمی گردانند، مرتد نامید. زیرا مرتد، واژه ای آیینی و دینی است. در نتیجه به باور من درست آن است که ما چنین کسانی را با توجه به سرشت و مضمون طبقاتی آموزه ها و موضع گیری هایشان معرفی و افشا کنیم. رفیق بهروز اما به رغم آن که کمونیسم را کیش و آیین نمی پندارد، بر این باور است که چنین کسانی را نمی توان با سرشت و مضمون طبقاتی آموزه هایشان معرفی و افشا کرد، زیرابه باور ایشان « باید در نظر گرفت که احزاب بورژوایی که داعیۀ سوسیالیستی دارند با جریان و شخصی که از کمونیسم (یک راه)برگشت می زند و با اتخاذ راه دیگری(ضد کمونیستی) خود را هنوز کمونیست جا می زند، یکی نیستند و مقوله ی این برگشت فقط سوسیالیسم بورژوایی نمی تواند باشد و بالاتر از اَن است. عنوان سوسیالیسم بورژوایی به جریان و تفکری تعلق دارد که با مواضع و برنامه و سیاست هایش شناخته شده است، مرتد اَن است که از امر سوسیالیسم برگشت زده و در مقابل اَن و به نفع دشمنان سوسیالیسم شیادانه عمل می کند. مرتد عامل و ابزار بورژوازی است بر علیه مارکسیسم. » رفیق بهروز مدعی است که جریان ها و افراد مرتد، چون از امر سوسیالیسم برگشت زده اند و شیادانه عمل می کنند و عامل و ابزار بورژوا هستند، بالاتر از سوسیالیسم بورژوایی اند و با آن یکی نیستند، زیرا سوسیالیسم بورژوایی با مواضع و برنامه و سیاست ها یشان شناخته شده هستند. به عبارت دیگر رفیق بهروز شاخص هایی چون برگشت زدن از امر سوسیالیسم، شیادانه عمل کردن و عامل و ابزار بورژوازی بودن را، شاخص های متمایز کننده ی صف مرتد ها از سوسیالیست های بورژوا معرفی می کند. من نمی دانم منظور رفیق بهروز از عبارت امر سوسیالیستی چیست، که به گمان وی مرتد ها از آن برگشت زده اند و سوسیالیست های بورژوا از آن برگشت نزده اند. یا بر چه اساسی ایشان می پندارد که سوسیالیست های بورژوا شیادانه عمل نمی کنند، و ابزار و عامل بورژوا نیستند. به باور من رفیق بهروز برای توجیه کاربرد واژه ی مرتد، به گرداب چنین آشفته گویی هایی در افتاده است.


Friday, October 30, 2009

باز خوانی یک پاسخ


نقدی بر پاسخ رفیق بهروز شادی مقدم


رفیق بهروز شادی مقدم در نوشته ای با عنوان « بدون نقد اثباتی، هر تئوری مارکسیسم در خور حفظ و انتقال است»، در ادامه ی گفت – و گویی که بین ما در باره ی لغو حکم اعدام جریان دارد، برای روشن شدن جوانبی از بحث توضیحاتی داده است. متن کامل مقاله ی ایشان را می توانید در وبلاگ اکتبر http://shadochdt.wordpress.com بخوانید. من نیز به سهم و زعم خویش می کوشم با نقد و بررسی توضیحات ایشان به روشن شدن بیشتر بحث کمک کنم.

نگاهی به ادعاهای تا کنونی رفیق شادی مقدم

رفیق شادی مقدم در مقاله ی « مارکسیسم و اعدام» مدعی شده بود که مارکسیست ها بنا به ضرورت مجازند از روش ها و ابزارهایی که روزانه دشمنان بشریت علیه مردم استفاده می کنند، بهر ببرند. سپس بر پایه همین حکم کلی نتیجه گرفته بود که کمونیست ها نمی توانند از بکارگیری سلاح اعدام چشم بپوشند. مهم تر آن که وی مدعی شده بود که اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است. در همین مقاله نیز برای اثبات مدعای خویش به استفاده ی عملی لنین از حکم اعدام و تیر باران استناد کرده بود. من در نوشته ای با عنوان« آیا اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است؟» به نقد حکم کلی ایشان و پیامد های خطرناک پذیرش این حکم پرداختم. هم چنین با اشاره به نظر مارکس نشان دادم که حکم اعدام، حتا به مثابه سیاستی کیفری، هرگز مورد پذیرش مارکس نبوده است، بنابر این چگونه می توان مدعی شد که اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است.

رفیق شادی مقدم در نوشته ای با عنوان « نگرشی منزه طلبانه به مارکسیسم» ضمن بی پاسخ گذاشتن نقد من به دو مدعای پیشین خود، کوشید با برجسته کردن شبه پرسش خود، از بحث مشخص حول دو مدعای پیشین خود طفره رود. البته ایشان در این مقاله مدعی شد که طرح ایده ی اعدام و تیر باران متعلق به مارکسیسم است. تصور من آن است که رفیق بهروز شادی مقدم، کم تر به معنای کلماتی که در نوشته ی خود بکار می گیرد، توجه می کند. و گرنه چگونه ممکن است ایشان، طرح ایده و اجرای حکمی شرم آور را که عمری بسی بیشتر از مارکسیسم دارد، منتسب به مارکسیسم کند. ایشان در همین نوشته ی خود از چپ ها ی مخالف حکم اعدام پرسیده است، شما که مخالف حکم اعدام هستید درباره ی صدور حکم اعدام توسط لنین چه می گویید و اگر به جای وی بودید چه می کردید؟ یا اگر در وضعیتی چون وضعیت بلشویک ها قرار بگیرید چه می کنید؟ من در پاسخ خود در مقاله ای با عنوان« آیا طرح ایده ی اعدام متعلق به مارکسیسم است؟» توضیح داده ام که پرسش های رفیق بهروز در این بحث، نه پرسش جدی، بل شبه پرسش است. با این وجود من به سهم خود به شبه پرسش های وی پاسخ روشن و مشخص خود را ارائه دادم. بنابراین به اعتبار توضیح اجمالی یاد شده می توان گفت، محل نزاع ما حول چهار محور زیر می چرخد: 1- آیا مارکسیست ها مجازند در صورت نیاز و ضرورت، از روش ها و ابزاری که دشمنان بشریت علیه مردم استفاده می کنند، در مبارزه علیه دشمنان بشریت استفاده کنند؟ 2- آیا اعدام شکلی از مبارزه ی سوسیالیستی است؟ 3- آیا طرح ایده ی اعدام و تیر باران متعلق به مارکسیسم است؟ 4- آیا پرسش های طرح شده از سوی رفیق بهروز در این بحث، پرسشی جدی است یا شبه پرسش است؟

بررسی آخرین پاسخ ایشان

رفیق بهروز در آخرین نوشته ی خود می گوید: « پرسش روشن مرا رفیق پارسا ”شبه پرسش” میداند و برای”پرسش جدی” معیاری گنگ و پیچیده ذکر کرده است (من بعدازچندبارخواندن هنوز دقیقا ”متوجه منظورش نشدم.من در نقد خود مدعی شده بودم که : « به باور من پرسش جدی، پرسشی است که با اشاره به امر ناگفته و نادیده ای، گفته ها و دیده ها را روشن تر کند.» رفیق بهروز این عبارت مرا گنگ و پیچیده می خواند. بناچار من برای روشنتر شدن معنای عبارت خود می کوشم ضمن یک مثال، منظور خود را از معنای پرسش جدی و تمایز آن با شبه پرسش، ساده تر بیان کنم. فرض کنید در مقابل این گزاره « ایده ئولوژی، آگاهی کاذب است.» دو نفر به طرح پرسش بپردازند. نفر نخست، از کسی که به صدق این گزاره باور دارد بپرسد، آیا ایده ئولوژی اسلام سیاسی نیز کاذب است؟ آیا لیبرالیسم به مثابه یک ایده ئولوژی نیز کاذب است؟ آیا ایده ئولوژی ... نیز کاذب است؟ بدیهی است که پاسخ به تمامی این پرسش ها، یک بله ساده است و بس. به باور من این گونه پرسش ها، مصداق شبه پرسش اند، نه پرسش جدی. زیرا نه طرح این پرسش ها، و نه پاسخ دادن به این پرسش ها، هیچ یک سبب روشن تر شدن معنای گزاره ی «ایده ئولوژی، آگاهی کاذب است.»، نمی شود. حال برای روشنتر شدن معنای پرسش جدی، بهتر است به طرح پرسش های جدی نفر دوم توجه کنیم. آیا منظور شما از آگاهی کاذب، آگاهی ناراست، یا ناصادق است؟ اگر منظور شما از آگاهی کاذب، آگاهی ناراست یا ناصادق است، آیا می توان گفت، تمامی گزاره های ناصادق، گزاره های ایده ئولوژیک هستند؟ برای مثال آیا می توان گفت گزاره ی کاذب دو به اضافه دو می شود پنج، گزاره ای ایده ئولوژیک است؟ نه خیر منظور من از آگاهی کاذب، آگاهی ناراست نیست، بل منظور آگاهی وارونه و فریبنده است. آیا ایده ئولوگ، آگاهانه به ترویج آگاهی وارونه می پردازد، یا متعلق آگاهی وی وارونه است؟ آیا... به باور من این پرسش و پاسخ ها، مصداق پرسش و پاسخ های جدی هستند، زیرا هم طرح این پرسش ها، هم پاسخ به این پرسش ها سبب روشن تر شدن معنای گزاره ی « ایده ئولوژی، آگاهی کاذب است.» می شود. من به اعتبار این برداشت از پرسش جدی و شبه پرسش، هم چنان بر این باورم که پرسش رفیق بهروز از چپ های مخالف حکم اعدام، شبه پرسش است، نه پرسش جدی. وی از ما می پرسد، آیا شما که مخالف حکم اعدام هستید، با صدور حکم اعدام توسط لنین نیز مخالف هستید؟ بدیهی است که من خواهم گفت بله.

من در نقد خود گفته بودم من با اعدام اسیران و دستگیر شده گان و تسلیم شده گان میدان جنگ و پیکار طبقاتی و شورش های قهر آمیز مخالف هستم. رفیق بهروز می گوید: « مواردی که رفیق اَورده و با اَن مخالف است،جزء اصول و طبعا ”منهم با اَن موافقم. اما رفیق پارسا از بحث من استنباط درستی نکرده است. من درمقابل مخالفین اعدام نگفته ام طرفدار اعدام کردنم و باید کمونیست ها در سیاست رسمی و علنی شان اعدام کردن را در دستور کارشان بگذارند. این نظر و موضع بیش ازحد ضد انسانی و با مارکسیسم هم خوانی ندارد. نوشته ام ما مخالفین جدی و واقعی اعدام کردن هستیم،همچنان که مخالف دیکتاتوری و جنگ می باشیم. امابرای پیشبرد سیاست و اهدافمان مجبوریم و به ما تحمیل شده است از ابزار جنگ و سرکوب استفاده کنیم، درشرایطی مشابه شرایط بلشویکها و شاید شرایط های حاد دیگری، نباید با دگم ها و روش و نگرش های دست و پا گیر از توسل به ابزاری همانند اعدام و تهدید به اَن خود را محروم کنیم. همچنان که لنین وبلشویکها این کار را نکردند.» من نمی دانم رفیق بهروز چگونه توانسته است این همه تناقض و آشفتگی را در یک بند به رشته ی تحریر در آورد. از این بابت باید به وی تبریک گفت. وی از یک سو می گوید مخالف اعدام اسیران و دستگیر شده گان و تسلیم شده گان است، از سوی دیگر می گوید نباید بگذاریم مخالفت با حکم اعدام، دست و پای ما را در اعدام کردن اسیران و دستگیر شده گان و تسلیم شده گان ببندد. البته ایشان چاره ی رفع این تناقض را هم یافته است، می گوید کمونیست ها نباید در سیاست رسمی و علنی شان حکم اعدام را در دستور کارشان بگذارند، به عبارت دیگر به زعم ایشان می توان به طور رسمی و علنی مخالف حکم اعدام بود، اما به طور غیر رسمی و پنهانی به اعدام دستگیر شده گان و اسیران پرداخت. آیا این چیزی جز ماکیاولیسم سیاسی است.

رفیق بهروز پرسیده بود اگر در شرایطی مشابه لنین و بلشویک ها قرار بگیرید آیا باز هم فرمان تیر باران و اعدام صادر نخواهید کرد؟ من در پاسخ به این پرسش نوشته ام: « من نیز بر این باورم که با همه کس می توان مدارا کرد جز با مخالفان اهل مدارا. به همین دلیل با سرکوب هر گروهی که بخواهد با توسل به اعمال قهرآمیز، قدرت حکومت کارگری را تهدید بکند، موافق هستم، زیرا از آن گریزی نیست. اما با اعدام اسیران همان گروه مخالف هستم، زیرا ناگزیر نیستیم که آن ها را اعدام کنیم، می توانیم آن ها را زندانی کنیم. هم چنین در این نیز شکی ندارم که به رغم میل ما پیکار طبقاتی هرگز از سویه های خشونت بار عاری نبوده و نخواهد بود، و پیروزی انقلاب کارگری بناگزیر در گرو پیروزی طبقه ی کارگر در لحظه ی پیکار قهر آمیز خواهد بود. به همین دلیل بر ضرورت سازماندهی و پیکار نیروی قهر انقلابی در برابر نیروی قهر ارتجاعی تاکید می کنم. اما با اعدام افراد ضد انقلابی که پس از انقلاب توسط حکومت کارگری بازداشت و دستگیر می شوند، مخالفم. در میدان جنگ نیز بدیهی است که نمی توان از کشتن دشمن پرهیز کرد، اما از اعدام و تیرباران اسیران و جاسوسانی که دستگیر شده اند و یا آنانی که ازمیدان جنگ فرار می کنند به هیچ وجه دفاع نخواهم کرد ایشان در نقد پاسخ من می گوید: « اما در مقابل سئوالی که طرح شده هنوز رفیق پارسا بدون ارائه هیچ راه حل و بدیلی در اَن شرایط درمقابل بلشویکها قرار گرفته... قبول باید کرد این موضع و بدیل نمی شود و همچین موضع نا روشن و بدون راه حلی ارائه دادن در اَن روزها و در اَینده هم با اجازۀ رفیق پارسا در بهترین حالت یک شعار سیاسی بی مورد خواهد بود.» پاسخ من خیلی شفاف و صریح چگونگی برخورد کمونیست ها، با ستیزه جویان، جنگ افروزان و نیروهای ضد انقلاب و هم چنین با اسیران و تسلیم شده گان و دستگیر شده گان در سه موقعیت شورش های قهر آمیز، جنگ و انقلاب تشریح کرده است. اما باز به زعم رفیق من هیچ راه حلی ارائه ندادم. من تصور می کنم مرغ ایشان یک پا بیشتر ندارد، یعنی تنها راه حل همان اعدام است و بس.

من در مقاله ی خود نوشته بودم: « رفیق شادی مقدم به دلیل آن که من چون ایشان « طرح ایده ی تیرباران و اعدام را متعلق به عرصه ی فعالیت ومبارزه ی مارکسیسم» نمی پندارم، مرا به منزه طلبی متهم می کند.» ایشان در پاسخ به این گفته ی من نوشته است: « راست می گوید و باید اضافه کرد اگر این منزه طلبی نیست، پس چیست؟» رفیق عزیز این منزه طلبی نیست، بل طرد ایده ها و روش های بورژوایی از صف جنبش کمونیستی است. به این دلیل ساده که من طرح ایده ی اعدام را متعلق به مارکسیسم، نمی دانم. من بر این باورم که طرح ایده ی اعدام، متعلق به طبقات سرکوب گر حاکم است. هر چند چنان که پیش از این گفتم به هیچ وجه این واقعیت را انکار نمی کنم که مارکسیست هایی بوده اند که در عمل از این حربه بهره برده اند، اما نمی توان به استناد بکار گیری این حربه، طرح ایده ی اعدام را مارکسیستی تلقی کرد. من براستی از موضع متناقض شما در شگفتم، شما چگونه می توانید از یک سو اعدام را ابزار دشمنان بشریت معرفی کنید، از سوی دیگر طرح ایده ی اعدام را متعلق به مارکسیسم بپندارید! کار من نقد و افشای این تناقضات است.

من در مقاله ی « آیا طرح ایده ی اعدام متعلق به مارکسیسم است» نوشته ام: « برای مثال پیش از آن که افق و موضع فمینیستی شکل بگیرد، زن ستیزی جاری در ادبیات فارسی امری پنهان و پذیرفته شده بود، در واقع آشکار شدن زن ستیزی جاری در ادبیات فارسی و نقد آن، حاصل بازخوانی ادبیات فارسی با رویکردی فمینیستی است.» ایشان در نقد نوشته ی من گفته است: « اینجا به فمینیسم و جایگاه و وزن اَن اهمیت خاصی داده ای. فمینیسم همچون عکس العمل واقعی و درست ِزن و ستم وارده بر او که ستمگرش را مرد می شناسد و تلاشش این است به هم سطح بودن با مرد در جامعه برسد، قابل درک است و باید از این جریان و خواسته و شعارهای درستش دفاع کرد. اما فمینیسم نه ضد سرمایه و نه ضد این نظام است و نه برابری طلب،همچون مارکسیست ها و تمام تلاش وحرفش اینست که زن را در هر نظامی تا مرحله و جایگاه مردان بکشاند و ضد مرد بودنش در نزد افکارعمومی بیشتر از همه چیزش است. حالا چگونه تنها این جریان توانسته”نقاد ادبیات ِزن ستیزفارسی” بوده باشد و تفکر” بازخوانی ادبیات فارسی” و ضدیت با ضد زن بودن در ادبیات نتیجۀ ”رویکردی فمینیستی”است، نظر نادرست رفیق پارسا است. قطعا”فمینیسم هم بر این ادبیات نقد داشته و تلاش کرده است، اماهمۀ نگرش نقادانه را دراین مورد به پای اَنها نوشتن کمی زیادی سخاوتمندانه است و کم التفاتی صاحب این نظر را به تاثیرات مارکسیسم بر ادبیات مردسالارانه ازجمله در ادبیات فارسی می رساند. و رفیق پارسا قبول دارد که تنها نگرش درست، اصولی، برابری طلبانه و ضد زن ستیزی فقط مربوط به افکار مارکسیستی است. » تصور من این است که اگر رفیق پیش از آن که به نقد عبارت من بپردازد، در معنای کلماتی که من بکار برده ام کمی دقت می کرد، این عبارات آشفته را نمی نوشت. مهم تر آن که اگر ایشان در نقد نوشته ی من کمی امانت و انصاف را رعایت می کرد، این همه معانی بی ربط را به متن من نسبت نمی داد. من در نوشته ی خود به پدیدار شدن افق و موضع فمینیستی، اشاره کرده ام، ایشان درباره ی فمینیسم سخن می گوید، من گفته ام در واقع آشکار شدن زن ستیزی جاری در ادبیات فارسی و نقد آن، حاصل بازخوانی ادبیات فارسی با رویکرد فمینیستی است، ایشان پنداشته اند که من گفته ام تنها فمینیست ها نقاد ادبیات زن ستیز فارسی بوده اند. در نتیجه بین آن چه که من نوشته ام و آن چه ایشان برداشت کرده است، هیچ ربطی، جز بی ربطی قابل تصور نیست! اما آن چه از این نیز چشم گیر تر است، آگاهی اندک ایشان از جنبش و نظریه های فمینیستی و جسارت فوق العاده ی وی در معرفی و نقد فمینیسم است. نزد ایشان فمینیسم نه جنبش و نظریه، بل عکس العمل است. ایشان می پندارد فمینیسم ستمگرش را مرد می پندارد و تمام تلاش وحرفش اینست که زن را در هر نظامی تا مرحله و جایگاه مردان بکشاند و ضد مرد بودنش در نزد افکارعمومی بیشتر از همه چیزش است. جای بسی تاسف است که یک مارکسیست با ادبیاتی شبیه ادبیات روزنامه ی کیهان این چنین به معرفی فمینیسم می پردازد. ایشان اگر با فمینیست های سوسیالیست یا کمونیست آشنا بود، دست کم یادآور می شد که بورژوا- فمینیست ها یا لیبرال – فمینیست ها چنین می پندارند، نه آن که این گونه غیر مسولانه این تصورات خام را به تمامی فمینیست ها نسبت دهد.

ایشان در مقاله ی « نگرش منزه طلبانه به مارکسیسم» گفته بودند درشرایط کنونی، وضعیت برای پراتیک نظرات مارکسیست ها چندان مساعد نیست. من در نقد نظر وی مدعی شدم که : « اما من بر خلاف ایشان بر این باورم که در تاریخ ایران هیچ گاه مارکسیست ها، چون امروز فرصت مساعدی برای تحقق ایده های کمونیستی در اختیار نداشته اند.» رفیق بهروز در پاسخ به این نظر من در مقاله ی « بدون نقد اثباتی...» نوشته است: « شکست چپ در دهۀ 60و عوارض اَن، تلاشی، پراکندگی و گسست جریانات چپ، تسلط سنت ها، انحرافات فکری و بینشی بر این چپ، بریدگی و عدم ارتباط ارگانیک با جنبش ها و مبارزۀ طبقاتی در جامعۀ ایران، در حاشیه قرار گرفتن و بی تاثیر بودن اَنها، محدود بودن فعالیتش به ارتباط های ضعیف و پراکنده با داخل کشور و پخش کردن خبرات ایران، اَکتیو درحد فعالیت اینترنتی و مواردی اَکسیون، مراحل ابتدایی شناخت و نزدیکی گرایشات کمونیستی واقعی و کارگری، این است وضعیت عمومی جریان چپ و گرایش های مارکسیستی وبا این اوصاف نا مساعد طبعا”این چپ بیشتر فرصت ها را از دست خواهد داد». من با تصویری که رفیق بهروز از جریان ها و احزاب چپ خارج از کشور ارائه می دهد تا حدودی موافقم. اما به باور من موقعیت سازمان ها و احزاب چپ خارج کشور را نباید معیاری برای سنجیدن موقعیت نیروی اجتماعی چپ تلقی کرد. زیرا در شرایط کنونی جامعه ی ما، چپ به مثابه یک گرایش اجتماعی، حضوری فعال در عرصه ی پیکار طبقاتی دارد. نکته ی دیگر آن که موضوع اختلاف ما، ارزیابی موقعیت برای پراتیک مارکسیست ها بود، نه ارزیابی موقعیت مارکسیست ها برای پراتیک. به عبارت دیگر رفیق بهروز در پاسخ خود موضوع بحث را تغییر داده است. من نیز اگر بخواهم درباره ی این موضوع جدید توضیح دهم خواهم گفت، به رغم آن که موقعیت برای پراتیک ایده های چپ فراهم است، اما چپ در موقعیتی نیست که بتواند از فرصت های پیش رو بیشترین بهره را ببرد.

من در مقاله ی « آیا طرح ایده ی اعدام...» نوشته بودم: « کمونیسم آیین و کیش نیست، بنابر این نمی توان چون مومنان و متعصبان کیش ها و آیین ها، کسانی را که از کمونیسم روی بر می گردانند مرتد نامید و در صورت امکان و نیاز آن ها را محاکمه و اعدام کرد. کمونیسم جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر است، کسی که پشت به این جنبش می کند، خواسته یا ناخواسته به اردوی بورژوازی می پیوندد. » ایشان در پاسخ به نقد من نوشته اند: « با تائید حرف رفیق در تاکید بر کمونیسم واقعی و بدور از هر آیین و کیشی، اما اگر کمونیستی از ایده اش برگشت و در لباس مارکسیسم بخواهد منافع سرمایه را پیش برد، مرتد است وغیر مرتد چه چیز دیگری میتواند باشد، ولی کسی نگفته و نباید گفته شود که مرتدرا باید محاکمه و اعدام کرد.» رفیق عزیز کسی که در لباس مارکسیسم بخواهد منافع سرمایه را پیش برد، روایت اش از مارکسیسم بورژوایی است، می توان سوسیالیسم آن فرد را سوسیالیسم بورژوایی نام نهاد، دیگر چه نیازی است که از یک واژه ی آیینی و مذهبی چون مرتد استفاده کرد.


Sunday, October 25, 2009

درهم شکستن ماشین دولتی به معنای اعدام سرمایه داران نیست


رفیق سربلند در مقاله ای با عنوان« سرگردان میان تئوری و واقعیت» - می توانید متن کامل آن را در سایت من و پالتاک http://www.mano-paltalk.net/ بخوانید- پس از گذشت هفت سال از نخستین مقاله ای که درباره ی مجازات اعدام نوشته بود، بار دیگر به بحث درباره ی مجازات اعدام پرداخته است. وی هر چند چون هفت سال پیش هنوز بر این باور است که اعدام جانیان سیاسی، یک اصل مارکسیست- لنینیستی است؛ اما به صراحت اعلام می کند: « من در آستانه تجدید نظرم و در حال فکر کردن به این هستم که " لغو حکم اعدام می تواند جلوی فجایع غیر قابل پیش بینی را بگیرد". هنوز رویش پخته نیستم چون می دانم این نظر با هیچ یک از مبانی مارکسیست لینینسیت جور در نمی آید.» من ضمن به فال نیک گرفتن این تردید در باور پیشین، می کوشم نشان دهم که لغو حکم اعدام با هیچ یک از مبانی مارکسیستی مورد استناد ایشان در تضاد نیست. بنابر این پیش از هر سخنی باید دید، وی لغو حکم اعدام را با کدام مبانی مارکسیستی در تضاد می بیند. به باور وی، لغو مجازات اعدام، در تضاد با اصل خُرد کردن ماشین دولتی است. چرا که وی می پندارد : « مارکس بحث " خُرد کردن ماشین دولت" را بمیان می کشد. ماشینی که بدون تردید منظورش اتومومبیل نبود! بلکه یکسری آدم مثل خودمان با دو پا و دو دست هستند که حافظ و تولید کنندگان نظام های منحط سرمایه داری می باشند.» من نمی دانم رفیق سربلند بر چه اساسی به این نتیجه رسیده است که منظور مارکس از ماشین دولتی، یک سری آدم دو پا است، و معنای خُرد کردن نیز، چیزی جز اعدام یک سری سرمایه دار نیست. اما این را می دانم که تأویل ایشان از آموزه ی مارکس، یکی از مصادیق بارز تأویل تجاوزی و تجاوز به متن است. منظور مارکس از ماشین دولتی، همان گونه که انگلس می گوید، عبارت است از دستگاه های اداری و نظامی و ایده ئولوژیک حاکمیت بورژوازی. مارکس پس از تجربه ی کمون، قاطع تر از پیش به این نتیجه رسید که طبقه ی کارگر نمی تواند با تصرف ماشین دولتی حاضر و آما ده ی بورژوازی، آن رادر جهت منافع خودش بکار اندازد، بل باید این ماشین حاضر و آماده را در هم شکند و خُرد کند و دستگاه های متناسب با سرشت قدرت خود را ایجاد کند. لنین نیز در این باره در دولت و انقلاب می گوید: « عبارت درهم شکستن ماشین بوروکراتیک و نظامی دولتی ، بیان خلاصه ای از درس عمده ی مارکسیسم در مورد وظایف پرولتاریا در انقلاب، نسبت به دولت است.» بنابر این برخلاف برداشت رفیق سربلند، منظور مارکس از ماشین دولتی به هیچ وجه، آدم دوپا نبوده است، بل منظور وی دستگاه های اداری، نظامی و ایده ئولوژیک طبقه ی حاکم بوده است. حال بهتر است ببینیم منظور مارکس از درهم شکستن و خُرد کردن ماشین دولتی چه بوده است. مارکس در این باره در کتاب جنگ داخلی در فرانسه به صراحت و روشنی معنای مورد نظر خود را این گونه شرح می دهد: « نخستین فرمان کمون، در مورد الغا ارتش دائمی و جانشین کردن آن با مردم مسلح بود... نیروی انتظامی ، به جای آن که هم چنان ابزار حکومت مرکزی باشد، بی درنگ از عناوین سیاسی اش محروم گردید، و تبدیل به ابزاری در دست کمون شد، ابزاری پاسخ گو که هر لحظه می توانست مقام اش را از دست بدهد. در مورد تمامی کارکنان همه ی دیگر شاخه های خدمات اداری نیز به همین سان عمل شد... به محض برانداختن ارتش دائمی و نیروی انتظامی، این دو ابزار مادی اعمال قدرت در حکومت سابق، کمون همت بر آن گماشت که ابزار معنوی سرکوب، یعنی قدرت کشیشان، را براندازد؛ فرمانی در جهت جدایی کلیسا و دولت، و خلع مالکیت از همه ی کلیسا ها، البته در حدی که آن ها به هیأت های مالک و زمین دار تبدیل شده بودند، صادر گردید. کشیش ها را به آرامش بازنشسته شدن و پرداختن به زنده گی خصوصی برگرداندند، تا، همانند پیشینیان خود، یعنی حواریان، با اتکا به صدقات و نذورات مومنان معاش خود را بگذرانند... عناوین هیات دادرسان و قضات نیز، مانند دیگر همکاران خود در دستگاه اداری عمومی، به عناوین و مقامات انتخابی، پاسخ گو و پس گرفتنی تبدیل شدند. » بنابر این نزد مارکس، خُرد کردن و درهم شکستن ماشین دولتی، به معنای انحلال دستگاه ها و مناسبات اداری، نظامی و ایده ئو لوژیک قدرت بورژوایی، و استقرار نهادهای شورایی و مناسبات شورایی است. حال شما خود منصفانه درک عمیق مارکس از این تجربه و ایده ی تاریخی و انقلابی را مقایسه کنید با برداشت سطحی رفیق سربلند، که می پندارد در هم شکستن ماشین دولتی به معنای اعدام بورژواهای حافظ نظم سرمایه داری است. در نتیجه، به باور من تنها در صورتی می توان مجازات اعدام را از ایده ی خُرد کردن ماشین دولتی استنتاج کرد، که ابتدا معنای این مفهوم را از مضمون انقلابی و تاریخی آن تهی کرد. یعنی همان کاری که رفیق سربلند به آن مبادرت کرده است. نکته ی دیگر آن که ایشان می پندارد، با اعدام و نابودی سرمایه داران، به مثابه حافظان نظام سرمایه داری، می توان بر نظم سرمایه غلبه کرد. در حالی که تجارب تاکنونی به خوبی نشان داده است که نظم سرمایه حتا در غیاب سرمایه داران نیز می تواند به حیات خود ادامه دهد. در نتیجه تنها با نفی سرمایه به مثابه رابطه ای تاریخی- اجتماعی، می توان بر سرمایه داری غلبه کرد، نه با اعدام سرمایه داران.

دومین اصل مارکسیستی که به زعم رفیق سربلند، با لغو حکم اعدام در تناقض است، دیکتاتوری پرولتاریا ست. وی در مقاله ای که درباره ی دیکتاتوری پرولتاریا نوشته است، بدرستی می گوید، دیکتاتوری پرولتاریا عبارت است از حاکمیت طبقه ی کارگر به مثابه یک طبقه. به باور من پذیرش این درک از دیکتاتوری پرولتاریا، مستلزم نفی دو روایت مسلط از این ایده است. اول، نفی روایتی که در خوش بینانه ترین حالت، دیکتاتوری پرولتاریا را به معنای حاکمیت دولت – حزب پرولتری معرفی می کند. آنان که این گونه می اندیشند در حقیقت، الگوی اِعمال حاکمیت طبقه ی کارگر را، از الگوی اِعمال حاکمیت بورژوازی استنتاج می کنند. به همین دلیل به باور من، این درک در میدان عمل و نظر، نافی ایده ی خود حکومتی و حاکمیت طبقه ی کارگر به مثابه یک طبقه است. زیرا هیچ حزبی نمی تواند، طبقه ی کارگر را به مثابه یک طبقه در حزب خود متشکل کند. در نتیجه دولت – حزب ها هرچند هم پرولتری باشند، نمی توانند تجسم نهادهای خود حکومتی طبقه ی کارگر باشند. طبقه ی کارگر اگر بخواهد به مثابه یک طبقه، نا دولت خود را بنا نهد، باید به نهاد ها و ارگان هایی که وی را به مثابه یک طبقه متشکل می کنند، بیاندیشد؛ یعنی شوراها و مناسبات شورایی. روایت مسلط دیگری که نافی مضمون انقلابی دیکتاتوری پرولتاریا ست، روایتی است که از یک سو می پندارد، دیکتاتوری، مفهومی است ناظر بر فرم و شکل حکومت کارگری، و از سوی دیگر دیکتاتوری را نیز به منزله ی نفی آزادی های بی قید و شرط سیاسی حکومت شونده گان می فهمد. بدیهی است که با چنین تصوری از دیکتاتوری پرولتاریا نمی توان خواهان لغو حکم اعدام شد. در حالی که نزد مارکس، از یک سو دیکتاتوری مفهومی است ناظر بر مضمون طبقاتی حکومت، و از سوی دیگر دیکتاتوری پرولتاریا به معنای دمکراتیزاسیون کل حیات اجتماعی است. رفیق سربلند در هیچ کجای نوشته ی خود نگفته است که دیکتاتوری پرولتاریا را به معنای نفی آزادی های بی قید و شرط سیاسی می پندارد، وی حتا با اعدام سیاسی مخالفان عقیدتی – سیاسی نیز مخالف است. بنابر این چرا وی هم چنان بر این باور است که لغو حکم اعدام به معنای نفی دیکتاتوری پرولتاریا ست؟ ایشان درباره ی ادعا خود مبنی بر تناقض لغو حکم اعدام و دیکتاتوری پرولتاریا هیچ توضیح و استدلالی ارائه نداده است. من گمان می کنم استدلال ایشان بر ضرورت درهم شکنی مقاومت بورژوازی استوار باشد. بدیهی است که با استقرار دیکتاتوری پرولتاریا، پیکار طبقاتی به هزار شکل ادامه خواهد یافت. بورژوازی با تمام توان و وسایل خود می کوشد حاکمیت طبقه ی کارگر را سرنگون کند. بی شک در چنین شرایطی نمی توان انتظار داشت که طبقه ی کارگر از همه ی توان خود برای درهم شکنی مقاومت بورژوازی استفاده نکند. بنابر این من نیز شکی ندارم که هر گونه مقاومت و ستیزه جویی قهر آمیز بورژوازی را طبقه ی کارگر باید با قهر انقلابی پاسخ گوید. اما حتا در چنین شرایطی، اعدام اسیران و تسلیم شده گان اردوی بورژوازی را مجاز نمی پندارم. زیرا کسانی که اسیر و تسلیم می شوند، فاقد هرگونه توان مقاومت قهرآمیز هستند. در نتیجه حتا به استناد ضرورت در هم شکنی مقاومت قهر آمیز بورژوازی نیز نمی توان ضرورت حکم اعدام اسیران و تسلیم شده گان را توجیه کرد.

آخرین شبه استدلال رفیق سربلند برای اثبات تناقض لغو اعدام با مبانی مارکسیسم- لنینیسم، این است که ایشان می گوید: « نمی توان گفت من لنینیسم اما لنین نباید خانواده تزار را می کشت و اعدام پایه های ارتجاع اشتباه بود. اینها با هم جور در نمی آید.» نخستین اشتباه رفیق سربلند این است که می پندارد، خانواده ی تزار، پایه های ارتجاع بودند. در حالی که در روسیه ی آن زمان، آن چه پایه ی ارتجاع محسوب می شد، شرایط بهره کشی فئودالی – بورژوایی بود، نه خانواده ی تزار. دومین اشتباه ایشان این است که می پندارد، تمامی ایده ها و کرد و کار لنین، هر چند خود لنین همواره بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص تاکید می کرد، قابل تعمیم به همه ی شرایط است. سومین خطای ایشان این است که می پندارد، لنینیسم ساخته و پرداخته ی استالین، تجسم لنین و ایده های درخشان لنین است. در حالی که لنینیسم ساخته و پرداخته ی استالین، ایده ئولوژی بورژوایی دولت – حزب حاکم بود. چهارمین اشتباه ایشان آن است که می پندارد پای بندی به حکم اعدام، معیار وفاداری به دست آورد ها و درافزوده های لنین است. به عبارت دیگر نام لنین برای ایشان تداعی گر اعدام و تیرباران است. در حالی که نام لنین به عنوان معمار سیاست مستقل پرولتاریا در نبرد با بورژوازی، همواره نزد کمونیست های انقلابی جاودان خواهد بود.