Wednesday, September 30, 2009

درک کژدیسه از سرمایه داری


نقدی بر یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی


رویدادهای سیاسی سه ماهه ی اخیر زمینه ساز طرح راه کارها و راهبرد های سیاسی متنوعی شده است. هر گرایشی بر اساس مواضع سیاسی و طبقاتی خود می کوشد با ارائه ی راه کارها و راهبرد سیاسی خود، سیمای سیاسی ویژه ی خود را در میان گروه ها و نیروهای سیاسی بسیار ترسیم و برجسته کند. تشکل رهایی زنان ایران ( رزا) در سلسله مقاله هایی با عنوان « یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی» به قلم ن. سپهری، که تاکنون پنج بخش آن منتشر شده است؛ یکی از گروه ها و گرایش هایی است که در این میان کوشیده است با دیدی تئوریک به « تحلیلی مشخص از شرایط مشخص امروز ایران و خوانشی طبقاتی از رویدادهای این روزها» بپردازد. رفیق سپهری در نخستین بخش مقاله ی خود یادآور می شود که این « مجموعه بحث ها باید پرسش های زیرا را مورد توجه قرار دهند:
١- مدل اقتصادی رژیم فاشیستی اسلامی چیست؟
٢- ارتباط ساختارهای سه گانه سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی ایران چگونه است؟
٣- ماهیت طبقاتی گروه های درگیر در ایران چیست؟
٤- تضاد های کوتاه و بلند مدت درونی حکومت ایران در کجا قرار دارند؟
۵- ایدئولوگ های گروه های درگیر، چگونه ماهیت طبقاتی خود را بازنمایی می کنند؟
٦- کشور های مرکز با درگیری های درونی ایران چه نسبتی دارند؟
٧- طبقه ی کارگر در کجای این منازعات قرار دارد؟
٨- چگونه می توان هژمونی طبقه ی کارگر را با استفاده از فرصت پیش آمده گسترش داد؟
٩- رابطه جنبش های اجتماعی با حزب طبقه کارگر و انقلاب چگونه صورت بندی می شود؟»

ایشان دومین بخش مقاله ی خود را این گونه آغاز می کند: « نظام فاشیستی اسلامی، ماهیتاً درون شیوه ی تولید سرمایه داری زیست می کند» عبارت نخستین ایشان حاوی این ابهام یا توهم است که گویا نظام فاشیستی اسلامی، نه نظامی بورژوایی، بل نظامی غیر بورژوایی است که ماهیتا در درون شیوه ی تولید سرمایه داری زیست می کند. ضمن آن که کاربرد عبارت نظام فاشیستی اسلامی، نیز خود حاوی ابهام است. زیرا مشخص نیست منظور رفیق از تاکید بر فاشیستی بودن نظام اسلامی، تاکیدی است بر ویژه گی توحش و خشونت سیاسی لگام گسیخته ی آن، یا ایشان بر این باور است که نظام اسلامی، گونه ای از دولت ها و رژیم های فاشیستی است. یا آن که نظامی فاشیستی است با ایده ئولوژی اسلامی. آیا این نظام فاشیستی اسلامی از بدو تولد فاشیستی بوده است، یا سپس به نظامی فاشیستی تبدیل شده است؟ اگر ایشان این نظام را از بدو تولد خود فاشیستی ارزیابی می کند، آیا جنبشی که این نظام از دل آن به قدرت رسید را نیز جنبشی فاشیستی ارزیابی می کند؟ متن تاکنون نوشته شده به این پرسش ها پاسخی نمی دهد.

ایشان در ادامه می گوید:« اما ویژگی های خاص اقتصادی ایران، یعنی اقتصادی تک محصولیِ (نفت) در اختیار دولت، منجر به ایجاد تغییراتی در روش کلاسیک استثمار سرمایه داری گشته است. این ویژگی های خاص، با پیچیده نمودن فرایند استثمار، توضیحات ساده انگارانه ی اکونومیستی را به چالش کشیده و تحلیل های نتیجه گرفته از آن را سردرگم می سازد.» تمامی تاکید ها در این نوشته از من است. من نیز شکی ندارم که در ایران تولید و صدور نفت و گاز، نه یگانه منبع، بل منبع اصلی درآمد ارزی دولت است. اما آیا از این واقعیت می توان به این نتیجه رسید که اقتصاد ایران تک محصولی است؟ به عبارت دیگر آیا در اقتصاد ایران، هیچ کالای دیگری تولید نمی شود؟ اشکال رفیق سپهری این است که می خواهد ویژه گی اقتصاد ایران را بر اساس منبع درآمد ارزی دولت و مالکیت بر آن توضیح دهد. به همین دلیل وی با تقلیل اقتصاد ایران به منبع درآمد ارزی دولت، تولید کالا را نیز به یک محصول( نفت) تقلیل می دهد. وی با این تحلیل حتا مالکیت دولتی را نیز به مالکیت بر صنعت نفت تقلیل می دهد. بر همین اساس می توان گفت شیوه و نگاه رفیق سپهری با اندیشه مارکس بیگانه است، زیرا مارکس ویژه گی های خاص اقتصادی جوامع بورژوایی را براساس رابطه ی انضمامی نیروی کار و سرمایه توضیح می دهد، نه بر اساس منبع درآمد ارزی دولت. رفیق سپهری بر اساس همین دیدگاه مدعی می شود که در ایران تغییراتی در روش کلاسیک استثمار سرمایه داری ایجاد شده است. من نمی دانم منظور رفیق از عبارت نامفهوم روش کلاسیک استثمار سرمایه داری چیست؟ تا آن جا که من می دانم مارکس شیوه ی استثمار سرمایه داری را با اخذ محصول اضافی به شکل ارزش اضافی توضیح می داد. آیا ایشان می خواهد مدعی شود که در جامعه ی ایران محصول اضافی نه به شیوه ی ارزش اضافی، بل به روش و شیوه ی دیگری اخذ می شود؟ در این باره رفیق هیچ توضیحی نمی دهد، امیدوارم ایشان در فرصتی دیگر این روش غیر کلاسیک استثمار سرمایه داری را توضیح دهد. روشی که به زعم ایشان سبب پیچیده شدن فرآیند استثمار شده است.

رفیق سپهری در فرازی دیگر می گوید: « شیوه ی تولید اقتصادی در ایران به وضوح سرمایه داری است؛ اما نه سرمایه داری کلاسیک... ما از این به بعد برای نام بردن از ساختاراقتصاد ایران از ترکیبِ واژه ای سرمایه داری کژدیسه استفاده خواهیم نمود. در این سرمایه داریِ کژدیسه، ساختار سیاسی مسلط است. دلیل سلطه ی ساختار سیاسی را اقتصاد تک محصولی و دولتی ایران توضیح می دهد.» تمام مصیبت چپ ایران در توضیح شیوه ی تولید مسلط در ایران، با همین ولی و اما آغاز می شود. آن چه رفیق کوروش مدرسی آن را شیوه ی تولید ولی و اما می نامد. می گویم این ولی و اما مصیبت بار است زیرا چپ ایران همواره در یک عبارت فشرده و کلیشه ای، شیوه ی تولید مسلط در ایران را سرمایه داری می نامد، سپس در پی یک ولی و اما، با دلیل تراشی و علت تراشی های بسیار، مسلط بودن شیوه ی تولید سرمایه داری را در هاله ای از ابهام انکار می کنند. بر پایه ی همین درک بسیاری از آنان به جای نفی روابط سرمایه داری، به رفع موانع بسط سرمایه داری می اندیشند. رفیق سپهری نیز با وضوح تمام شیوه ی تولید مسلط در ایران را سرمایه داری می نامد، اما نه سرمایه داری کلاسیک. نویسنده ی گرامی در نوشته ی خود سرمایه داری کلاسیک را تعریف نکرده، بنابر این من نمی دانم منظور نویسنده ی گرامی از سرمایه داری کلاسیک چیست؟ آیا منظور ایشان از عبارت سرمایه داری کلاسیک اشاره به شکل تاریخا مشخص تکوین و بسط مناسبات سرمایه داری در اروپای غربی است؟ به عبارت دیگر آیا ایشان می خواهد بگوید شکل تاریخا مشخص تکوین و بسط مناسبات سرمایه داری در ایران، مانند شکل تاریخا مشخص اروپای غربی نبوده؟ اگر منظور ایشان اشاره به این واقعیت تاریخی است، در درستی آن شکی نیست. اما عبارات بعدی ایشان مشخص می کند که منظور وی به هیچ وجه اشاره به این واقعیت تاریخی نیست. رفیق سپهری به رغم مسلط بودن شیوه ی تولید سرمایه داری در ایران، مدعی می شود که سرمایه داری ایران کلاسیک نیست. بنابر این شاید منظور ایشان از سرمایه داری کلاسیک، اشاره به مشخصه ها و قوانین عام سرمایه داری کلاسیک است. به عبارت دیگر شاید ایشان می خواهد مدعی شود که شیوه ی تولید سرمایه داری در ایران، دارای مشخصه ها و قوانین عام سرمایه داری کلاسیک نیست. رفیق سپهری ساختار اقتصادی ایران را سرمایه داری کژدیسه می نامد و بر این باور است که در این سرمایه داری کژدیسه، ساختار سیاسی مسلط است. بنابر این مشخصه ای که سرمایه داری ایران را از سرمایه داری کلاسیک متمایز می کند، همین مسلط بودن ساختار سیاسی است. ایشان با اتکا به نظریه و ادبیات لویی آلتوسر، بر این باور است که در شکل بندی اقتصادی- اجتماعی سرمایه داری، ساختار اقتصادی نه فقط عنصر تعیین کننده ، بل عنصر مسلط نیز هست. اما به زعم ایشان در سرمایه داری کژدیسه ی ایران، نه ساختار اقتصادی، بل ساختار سیاسی عنصر مسلط است. نخست بهتر است ببینیم آلتوسر چرا ساختار اقتصادی را در شکل بندی سرمایه داری هم عنصر تعیین کننده می پنداشت هم عنصر مسلط. آلتوسر چون مارکس بر این باور بود که طبقه ی کارگر به مثابه تولید کننده ی مستقیم و کارگر آزاد، برای زنده ماندن چاره ای جز فروش نیروی کار خود ندارد. در نتیجه آن چه طبقه ی کارگر را وامی دارد نیروی کار و کل محصول اضافی تولید شده در پروسه ی تولید را به مثابه ارزش اضافی در اختیار سرمایه دار قرار دهد، اجبار اقتصادی است، نه اجبارعوامل فوق اقتصادی . در حالی که در شکل بندی های پیشا سرمایه داری، به علت نبود اجبار اقتصادی، اخذ محصول اضافی به واسطه ی اجبارهای فوق اقتصادی توسط ساختار سیاسی یا ایده ئولوژیک میسر بوده است. بنابر این هنگامی که رفیق سپهری مدعی می شود که در سرمایه داری کژدیسه ی ایران، ساختار سیاسی مسلط است، آیا می خواهد ادعا کند که کارگران ایران برای زنده ماندن چاره ای جز فروش نیرو کار خویش دارند؟ یا می خواهد بگوید سرمایه داران ایران به واسطه ی اجبار عوامل فوق اقتصادی، طبقه ی کارگر را استثمار می کنند؟ پاسخ رفیق به پرسش های فوق منفی است، زیرا باز نقطه عزیمت وی نه چون مارکس و آلتوسر رابطه ی کار و سرمایه، بل دولت و منبع درآمد آن است. وی علت مسلط بودن ساختار سیاسی در سرمایه داری کژدیسه ی ایران را با اقتصاد تک محصولی و مدیریت دولتی آن توضیح می دهد. رفیق سپهری در این باره می گوید: « در ایران ، تولید نفت با مدیریت دولتی، ابزار بسیار قدرتمندی برای سلطه ی ساختار سیاسی فراهم آورده است. هر گروهی که سکان هدایت این دستگاه عظیم دولتی را در اختیار بگیرد می تواند با اختصاص منابع در جهت مسیر مورد نظر خود به سرعت بر کلیت نظام اقتصادی تأثیر گذارد.» با توضیح وی متوجه می شویم که استفاده از ادبیات و نظریه ی آلتوسر در این بحث چقدر نابجا و بی ربط است. آلتوسر هنگامی که از مسلط بودن ساختار سیاسی در شکل بندی های پیشا سرمایه داری سخن می گفت، می خواست نقش این ساختار مسلط را در اخذ محصول اضافی از تولید کننده گان مستقیم توضیح دهد، اما رفیق سپهری هنگامی که از مسلط بودن ساختار سیاسی سخن می گوید، از نقش تولید نفت با مدیریت دولتی و تاثیر آن بر کلیت ساختار اقتصادی سخن می گوید. به عبارت دیگر وی مشخصه ی سرمایه داری ایران را از رابطه ی بخشی از سرمایه با بخشی دیگر از سرمایه استنتاج می کند، نه از رابطه و تقابل سرمایه و نیروی کار. در واقع رفیق سپهری با رویکردی بورژوایی، از منظر سرمایه داری بخش خصوصی، از سرمایه داری کژدیسه ی ایران سخن می گوید.

رفیق سپهری در ادامه می نویسد: « بنا بر مدل پیشنهادی پولانزاس جامعه سرمایه داری معاصر ایران از طبقات زیر شکل گرفته است: بورژوازی، خرده بورژوازی سنتی، خرده بورژوازی مدرن، پرولتاریا و دهقانان.» و در ادامه می افزاید: « تغییر عمده ای که ما در مدل پولانزاس برای تحلیل طبقاتی جامعه سرمایه داری ایران ایجاد نموده ایم در نظر گرفتن دو قشر در طبقه ی بورژوازی است. این دو قشر را به ترتیب بورژوازی نوین و سنتی می نامیم. تفاوت آنها در محور زمان قرار دارد.» تغییر عمده ی رفیق سپهری نه کشف بورژوازی نوین و سنتی، بل مبنای تحلیل و تفکیک ایشان است. وی برای نخستین بار موفق شده است بر مبنای محور زمان، به تفاوت دو قشر بورژوازی پی ببرد. رفیق سپهری می گوید: « بورژوازی نوین در ابتدای راه انباشت قرار دارد. این شبه انباشت اولیه حالتی مافیایی به این قشر داده که در کشورهای نظیر ایران، روسیه و چین با در هم تنیدگیِ نهاد های نظامی و مالی همراه است.» اول آن که، اگر منظور ایشان از بورژوازی نوین، بورژوازی نظامی- امنیتی است، باید گفت اینان نه در ابتدای راه شبه انباشت اولیه، بل در دوران تبدیل شدن به کارتل های سرمایه داری هستند. دوم آن که، سایر گروه بندی های بورژوازی ایران را سنتی نامیدن، با توجه به بار معنایی مفهوم سنتی به هیچ وجه منطقی بنظر نمی رسد. به ویژه که رفیق سپهری چند سطر پایین تر درباره ی تقسیم بندی خود می گوید: « تقسیم بندی پیشنهادی ما، جبهه بندی های درون طبقه ای را مورد توجه قرار می دهد.» بنابر این دیگر سخن نه بر سر قشر بندی بر اساس محور زمان، بل سخن بر سر جبهه بندی های درون طبقه ای است. بدیهی است که دیگر نمی توان این جبهه بندی های درون طبقه ای را فقط بر اساس محور زمان توضیح داد و تفکیک کرد.

رفیق سپهری در ادامه می نویسد: « بورژوازی صنعتی ایران با استفاده از فرایند خصوصی سازی رانتی معمول در ایران به قدرت قابل ملاحظه ای دست یافته و از اصلی ترین حامیان فرایند اصلاحات حکومتی در ایران است.» در این که بورژوازی صنعتی از حامیان اصلی فرآیند اصلاحات حکومتی است بحثی نیست. اما در این که بورژوازی صنعتی در فرایند خصوصی سازی، با بهره بردن از رانت معمول، قدرت قابل ملاحظه ای یافته، بسیار می توان تردید کرد. بورژوازی صنعتی در ایران نه قدرت قابل ملاحظه ای دارد و نه توانسته است در فرآیند خصوصی سازی از رانت معمول بهره ی قابل ملاحظه ای بدست آورد. شاید به همین سبب است که نظریه پردازان بورژوازی صنعتی ایران همواره از منتقدان اختصاصی سازی و اقتصاد رانتی بوده اند.

رفیق سپهری در فرازی دیگر از نوشته ی خود به تحلیل خرده بورژوازی نوین می پردازد. و در این باره می گوید: « ... بخشی که توسط پولانزاس به مدل کلاسیک مارکسیستی افزوده شده خرده بورژوازی مدرن است. این طبقه که معمولاً به عنوان طبقه ی متوسط از آن نام برده می شود شامل کارمندان رده متوسط، معلمان، پزشکان و ... که به علت شباهت های ایدئولوژیک و سیاسی به خرده بورژوازی سنتی از سوی پولانزاس این گونه نامگذاری شده است.» رفیق سپهری با طرح این ایده، به نقد چپ هایی می پردازد که معلمان و پرستاران و پزشکان و... را بخشی از طبقه ی کارگر ارزیابی می کنند. رفیق سپهری بدون کم ترین استدلالی به نفی ایده ی طبقه ی کارگر به معنای وسیع آن می پردازد. ایشان در نقد این ایده، به همین اکتفا می کند که پولانزاس این طبقه را خرده بورژوازی نوین نامیده است. برای روشن شدن بحث یادآوری نکاتی چند ضروری است. اول آن که درک پولانزاس از مفهوم طبقه ی کارگر درکی بسیار تقلیل گرایانه است. زیرا وی بر این باور است که کار مولد ( کاری که به طور مستقیم با سرمایه مبادله می شود و سبب تولید ارزش اضافی می شود) معیار تمایز کارگر از غیر کارگر است. به عبارت دیگر به زعم پولانزاس هر مزد بگیری کارگر نیست، زیرا هر مزدبگیری به کار مولد نمی پردازد. بنابر این بر اساس نظریه ی پولانزاس تمام کارگران غیر مولد، که مارکس آنان را کارگر محسوب می کرد، بخشی از خرده بورژوازی نوین محسوب می شوند. بدیهی است که با اتکا به این گونه نظریات تقلیل گرایانه نمی توان به ارزیابی واقع بینانه ی از مفهوم طبقه ی کارگر رسید. رفیق سپهری اگر به مقاله ی کار مولد و غیر مولد مارکس، رجوع می کرد می دید که مارکس به روشنی نویسنده گان و خواننده گان و معلمان را کارگر مولد می نامد. به باور من مالکیت و مدیریت، دو معیاری است که می توان بر اساس آن کارگران را از سرمایه داران و برده رانان سرمایه( مدیران) متمایز کرد. بدیهی است که این معیار بیشتر ناظر بر تمایز جایگاه های عینی طبقات است، نباید از یاد برد که طبقه به مثابه رابطه و فرآیند اجتماعی در پروسه ی پیکار طبقاتی شکل می گیرد. نکته ی آخر آن که به گفته ی پولانزاس نمی توان موضع طبقاتی را به طور مکانیکی و ساده از جایگاه طبقاتی استنتاج کرد. به عبارت دیگر هر کارگری الزاما در پیکار طبقاتی دارای موضع کارگری نیست.