دریغا
از یک جو انصاف و صداقت
درحاشیه
پاسخ مجید آذری
اگر
بپذیریم که هر گفت و گوی انتقادی باید کوششی باشد برای نزدیک شدن به حقیقت به یاری
دیگری، پس آن گاه باید از تحریف نظر و تغییر موضوع مورد نقد و پرونده سازی و اتهام
زنی و هیاهوی بسیار بپرهیزیم. من به سهم خود با رعایت نکات یاد شده کوشیدم در نقد
مقاله ی مجید آذری باب گفت و گویی انتقادی را بگشایم؛ گفت و گویی که خود ایشان
خواننده گان را به آن فراخوانده بودند. در پاسخ به مقاله ی من اما ایشان متاسفانه
از همان سطر نخست به تحریف نظر و تغییر موضوع مورد نقد و اتهام زنی و هیاهوی بسیار
پرداخته است. در ادامه می کوشم مدعای خود را با استناد به پاسخ ایشان اثبات کنم.
ایشان
در نوشته ای با عنوان « پارسا نیک جو و دفاع از حزب گریزی» که در سایت آزادی
بیان منتشر شده است مدعی می شود که « ایشان در این مقاله اش عمدتا همان
تبلیغ حزب گریزی را به زبان دیگری تایید می کند وبدون اینکه راه چاره ای برای
پیروزی انقلاب نشان دهد، حزب وحزبیت را منکر شده وآنان را بی تاثیر در جامعه
میداند.» اول آن که من در همان ابتدای نقد خود به روشنی گفته ام که « نقد
ایده ی مسلط دولت- حزب و حزب و طبقه و تمامی پیش فرض ها و مساله واره های آن،
نخستین شرط طرح انقلابی ایده ی تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر و حکومت کارگری است. من
در آینده می کوشم به سهم و زعم خویش در نوشته ای مستقل به این موضوع بپردازم.
دراین نوشته اما می خواهم به نقد نکاتی چند در پاسخ مجید آذری به بهرام رحمانی
بپردازم.» همان گونه که می بینید من به روشنی از ضرورت تحزب کمونیستی طبقه ی
کارگر و انقلاب کارگری، و از پرداختن به این موضوع در نوشته ای مستقل سخن گفته ام.
مهم تر آن که موضوع نقد خود را به روشنی هر چه تمام تر نقد نکاتی چند در پاسخ مجید
آذری به بهرام رحمانی اعلام کرده ام. مجید آذری اما با تحریف آگاهانه ی موضوع نقد
من کوشیده است این گونه جلوه دهد که موضوع نقد من نشان دادن راه چاره برای پیروزی
انقلاب و نفی حزب و حزبیت است! ایشان اگر لطف می کرد و پیش از نوشتن پاسخ خود به
پاره نوشته های اندک من نظری می انداخت می دید که من همواره بر ضرورت سازمان یابی
سیاسی طبقه ی کارگر و نقش بی بدیل آن در شکل گیری هژمونی طبقه ی کارگر و تدارک و
پیروزی انقلاب کارگری تاکید ورزیده ام. بنابر این موضوع مورد اختلاف من و مجید
آذری نه بر سر نقش و ضرورت حزب و حزبیت به طور کلی و عام، بل بر سر این حقیقت ساده
است که من بر این باورم که هم چنان یکی از مبرم ترین تکالیف کارگران کمونیست و
کمونیست های کارگری تحقق پروسه ی تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر است؛ اما ایشان بر
این باورند که حزب کمونیست کارگران بالفعل موجود است. به عبارت دیگر ایشان در حالی
که بخش وسیعی از کارگران را متوهم به احمدی نژاد و بخشی دیگر را دنباله رو موسوی و
کروبی و بخشی دیگر را دنباله رو مجاهدین و سلطنت طلبان و غرب می پندارد، هم چنان
مدعی است که حزب کمونیست کارگری ایران، ظرف تحزب کارگران است!
ایشان که در نوشته ی
پیشین خود 99% جمعیت ایران را طبقه ی کارگر اعلام نموده بودند، در پاسخ خود، با
پذیرش ضمنی نقد من می گوید: « منظورم این بود که بیش از 99% جامعه نفعی از وضع
موجود جامعه در ایران ندارند وخواهان از بین رفتن وضع موجودند. چون در
هر انقلابی فقط طبقه کارگر نیست که در انقلاب شرکت می کند، بلکه بیش از 99% جمعیت
برای نابودی وضع موجود به انقلاب می پیوندند ویا می توانند به پیوندند.» اول آن که هر چند با توضیح ایشان درباره ی
منظور خود موضوع بحث تغییر می کند، اما حتا با این منظور جدید نیز هم چنان نقد من
بی پاسخ می ماند که چگونه می توان هم زمان 99% جامعه ای را مخالف وضع موجود اعلام
کرد و در همان حال مدعی شد که بخش وسیعی از طبقه ی کارگر متوهم به احمدی نژاد است و بخشی دیگر دنبال رو موسوی و
کروبی؟ دوم آن که ایشان به پرسش دیگر من که آیا حزب کمونیست کارگری نیز چون ایشان
بخش وسیعی از طبقه ی کارگر ایران را متوهم به احمدی نژاد و بخشی دیگر را دنباله رو
موسوی و بخشی دیگر را نیز دنباله رو سلطنت طلبان و غرب می پندارد؟ پاسخی نداده
است. سوم آن که همان گونه که ایشان خود بدرستی می گویند: « چون در هر انقلابی
فقط طبقه کارگر نیست که در انقلاب شرکت می کند، بلکه بیش از 99% جمعیت برای نابودی
وضع موجود به انقلاب می پیوندند و یا می توانند به پیوندند.» بنابر این دیگر
نباید چون ایشان نقطه عزیمت حزب کمونیست را تغییر وضع موجود و یا انقلاب به طور
کلی پنداشت، بل باید به روشنی و صراحت چون منصور حکمت براین امر تاکید کرد که: «
کارگران کمونيست خواهان انقلابند. اما کدام انقلاب؟ طبقات مختلف و گرايشات سياسى و
اجتماعى مختلف "انقلاب" را به معانى بسيار متفاوتى بکار مي برند. دنياى ما همه نوع "انقلاب" و همه نوع
"انقلابى"اى بخود ديده است. تقريبا هر کس و هر جريانى که مي خواهد وضع
موجود در جامعه را بشيوه اى ناگهانى و بطور غيرمسالمت آميز تغيير بدهد از انقلاب
حرف مي زند و خودش را انقلابى مي نامد. خيلى از اين انقلابات چيزى بيشتر از ارتجاع
صرف نيستند.... بنابراين وقتى کارگر از انقلاب صحبت مي کند بايد دقيقا بداند که چه
چيز مي خواهد و چه چيز نمي خواهد. ما خواهان انقلاب کارگرى عليه کل سيستم سرمايه
دارى و کل قدرت طبقه سرمايه دارى هستيم. ما خواهان انقلاب کمونيستى هستيم که جامعه
موجود را از بنياد دگرگون مي کند.» بنابر این پرسشی که پیش روی ماست این است
که چه گونه می توان طبقه ی کارگر را به نیرویی هژمونیک تبدیل و انقلاب کارگری را
سازمان دهی کرد و تدارک دید ؟ نه آن گونه که مجید آذری می گوید چه گونه می توان
وضع موجود را تغییر داد؟
مجید
آذری در ادامه ی نوشته ی خود می گوید: « آقای پارسا نیک جو بعد از انتقاد از
مسئله آماری من ، بالاخره متذکر نشد که این طبقه کارگر که شاید در اکثریت هم نباشد
، چطور باید قدرت سیاسی را بدست بگیرد.» اول آن که هم چنان که پیش از این گفته
ام کارگران همراه با خانواده های خود بیش از پنجاه میلیون از جمعیت هفت و پنج
میلیونی ایران راتشکیل می دهند، بنابر این بی شک کارگران به لحاظ آماری اکثریت
جامعه ی ایران را تشکیل می دهند. دوم آن که موضوع نقد من نه چه گونه گی کسب قدرت
سیاسی، بل نقد نکاتی چند در نوشته ی ایشان بود. من اما در مقاله ای که با عنوان «جنبش
کارگری در برابر تعمیق فقر و تشدید سرکوب» منتشر کرده ام در این باره گفته ام:
« برای نفی پایه ای
فقر و سرکوبْ جز در هم شکنی دستگاه های اداری
و نظامی و ایده ئولوژیک حاکمیت بورژوازی و الغای مناسبات سرمایه داری و لغو نظام
کار- مزدی راهی پیش روی ما نیست. راهی که پیش شرط های تحقق آن در گرو: شکل گیری اراده ی هم بسته و سازمان یافته ی طبقه ی کارگر؛ حضور فعال کارگران
به مثابه یک طبقه در میدان سراسری و زنده ی پیکار طبقاتی؛ پدیدار شدن افق انقلاب
کارگری و تبدیل شدن آن به افق عمومی جامعه؛ هم پیوندی جنبش های اجتماعی با جنبش
کارگری و شکل گیری اردوی انقلاب کارگری؛ شکل گیری اعتصاب های عمومی و سراسری؛ و
سرانجام در هم شکنی نیرو و بازوی قهر ارتجاعی، به وسیله ی نیرو و بازوی قهر
انقلابی اردوی انقلاب کارگری است.»
مجید آذری در ادامه می گوید: « ایشان به من
انتقاد کرده که در انقلاب 57 قبل اینکه خمینی بیاید، کارگران اعتصاب میکردند ومجید
آذری خبر ندارد. البته حرف ایشان درست است. اما بالاخره ثمره این همه اعتصابات،
تحصن واعتراضات چه شد؟ ثمره اش این بود که خمینی آمد وتمام آنرا بنام
خود وحکومت خود ثبت کرد.» اول آن که شما در نوشته
ی پیشین خود گفته بودید : « در انقلاب 57 ایران کارگران صنعتی ایران وشرکت
نفت زمانی وارد صحنه شدند که بازرگان وخمینی از آنان خواسته بودکه اعتصاب کنند...» من در نقد این بخش از نوشته ی شما یاد آور شدم که « کارگران
نفت به طور مستقل، اعتصاب های خود را از مهر ماه 1357 آغاز کردند و هیات اعزامی در
دی ماه به خدمت آنان رسیدند.» شما در پاسخ خود ضمن پذیرش اشتباه تاریخی نوشته
ی پیشین خود بی درنگ می کوشید با تغییر موضوع نقد این گونه وانمود کنید که گویا
نقد من به ثمره و نتیجه این اعتصاب ها و
تحص ها بوده است، در حالی که من هیچ گونه نقدی به بخش دوم سخن شما نداشتم. من خود
نیزبارها به این حقیقت اشاره کرده ام که « هر چند پروسه ی انقلاب 57با اعتراض
های کارگران، تهی دستان، حاشیه نشینان شهر و حضور توده ای مردم در سپهر سیاست آغاز
شد و با ابتکار عمل کارگران، به ویژه کارگران نفت در اعتصاب عمومی، و ابتکار عمل
چریک های فدایی و مجاهدین در پروسه ی قیام مسلحانه به حیات حکومت پهلوی پایان
بخشید. اما هیچ یک از این عوامل نتوانستند مانع به قدرت رسیدن بلوک ارتجاعی
روحانیت و بورژوا لیبرال های اسلامی شوند. در واقع تجربه ی انقلاب 57 موید این
حقیقت بود که، که در غیاب صف مستقل و سازمان دهی هژمونی پرولتاریا، حضور کارگران و
توده ی تهی دست و حتا قیام مسلحانه ی توده ای به تنهایی نمی تواند ضامن پیروزی
انقلاب شود.» ای کاش ایشان پیش از صدور حکمی از این دست که « آقای
نیک جو هیچ ایرادی به این مسئله ندارد. هیچ ایرادی به خمینی ودارو دسته اش که از
عراق وفرانسه رهبر ضد انقلاب شدند ندارد. من مطمئنم که تا به حال هیچ مقاله ای در
این مورد منتشر نکرده.» به خود زحمت می داد و به من لطف می کرد و به نوشته های
من رجوع می کرد و بعد چنین حکمی صادر می کرد.
ایشان در فرازی دیگر از تحریف های خود که
یاد آور پرونده سازی های نویسنده گان روزنامه ی کیهان است مدعی می شود که: « به
حزب کمونیست کارگری ایراد می گیرد که در خارج است. می خواهد قدرت را در داخل
بگیرد. خودرا نماینده طبقه کارگر میداند... اینان متخصص محکوم کردن حزب کمونیستی
کارگری هستند. ایرادشان همان ایراد جمهوری اسلامی است. میگویند اینان درخارج نشسته
اند. منظورشان این است که این تشکیلات به داخل برود وهمه اعدام شوند .» اول آن
که شما اگر توانستید در یک نوشته ی من این اتهام های بی پایه را اثبات
کنید؛ من طی مراسمی رسمی از گفته های خود توبه کرده و به صف شما می پیوندم. اما
چنان چه نتوانستید این اتهام های بی پایه را اثبات نمایید از این پس بکوشید به
هنگام نقد نوشته ی دیگران عدالت و انصاف را قربانی توجیه اشتباهات خود نگردانید. دوم
آن که من در مقاله ی پیشین خود به نکاتی چند از نوشته ی شما که با امضای فردی منتشر
شده بود نقد زدم، و هرگز نکاتی را که به آن انتقاد داشتم، موضع حزب کمونیست کارگری
ایران تلقی نکرده ام. اما تعجب می کنم که شما چرا اصرار دارید نقد به خود را نقد
به حزب کمونیست کارگری ایران تلقی کنید! آیا مطالبی را که با امضای شما منتشر می
شود باید مواضع رسمی حزب کمونیست کارگری ایران تلقی کرد؟ یا این که باید این را
نیز از ترفند های دفاعی شما محسوب کرد که برای فرار از پذیرش اشتباه شخصی، می
کوشید حزب را به سپر تهاجم خود تبدیل سازید. سوم آن که من پیش از این
در مقاله ای که نقد نوشته ای از ناصر زرافشان بود به روشنی به نقد دوگانه ی پنداری
کاذب، داخل و خارج پرداخته ام، در آن نوشته گفته ام: « لحظهای فکر کنید
همهی ایرانیهایی که در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران پیکار میکنند، بخواهند
بر مبنای اندیشهی ناصر زرافشان، خودشان را بر سراین دو راهی قرار دهند که یا در
خارج بمانیم و دست از پیکار بکشیم یا به ایران برگردیم و درآنجا پیکار کنیم. فکر
میکنید حاصل این انتخاب چه خواهد شد؟ من بر این باورم که اگر ناصر زرافشان خود
نیز به پیآمدهای این دوراهی فاجعه باراش بیاندیشد، به سادهگی پی خواهد بُرد که
این دو راهی، نه دو راه، بل دو سیاه چالی است که وی فرا راه ما کنده است. آیا ناصر
زرافشان نمیداند بر سرآنانی که بخواهند به ایران برگردند چه خواهد آمد؟ آیا جز
دار و درفش و شرکت در شوهای اعترافات تلهویزیونی چیز دیگری در انتظارآنان هست؟
براستی ناصر زرافشان نمیداند، اگرآنان که در خارج هستند دست از پیکار بکشند، چه
صداهایی در داخل خفه خواهد شد؟ آیا پیکارگران خارج از مرزهای جغرافیایی ایران سهم
و نقشی در جهانی کردن فریادهای داخل نداشتهاند؟ آیا هزینهی سرکوب را برای رژیم
صد چندان نکردهاند؟ از تیزی تیغ استبداد نکاستهاند؟ چهرهی بزک کردهی رژیم را
در سطح جهان افشا نکردهاند؟ میدانم که زرافشان نیک میداند که صدها تن ازهم این
پیکارگران جان خود را در این راه ازدست دادهاند و خواهند داد، پس بهتر آن است که
ارج پیکار آنان را بی مقدار نکنیم؛ و راه را از چاه بازشناسیم. بهتر است بهجای
این گونه دوگانهپنداریهای کاذب و فاجعه بار، به پیوند دیالکتیکی خارج و داخل
بیاندیشیم.»
مجید آذری در بخشی دیگر از نوشته ی خود می گوید: «
من از همین الان تمام حرف های خودم وحزبم را محکوم می کنم. شما لطف کن یک راه حل
بما نشان بده تا ما، راه شما را انتخاب کنیم. من منتظر راه حل شما می مانم. اما
اگر آمدی گفتی طبقه کارگر خودش رشد می کند، خودش قدرت می گیرد، رابطه حزب وطبقه
وقدرت چنان است وچنین نیست. کسی نمی تواند شمارا جدی بگیرد ونگرفته واین خط سیاسی
قرار است دوباره وچند باره قدرت سیاسی را دودستی تحویل رضا خان ها وخمینی ها بدهد
واز کارگر نفت قهرمان سازی کند، و به حزب وتحزب کمونیستی فحاشی.»
اول آن که شما ابتدا باید نشان دهی آن چه در نوشته ی پیشین خود گفته ای حرف حزب
کمونیست کارگری است. دوم آن که شما خیلی ساده پیش از این که من سخنی بگویم پیشا
پیش می گوی اگر حرف های من و حزب من را نزنی کسی شما را جدی نمی گیرد. سوم آن که
شما لطف نموده و این اتهام بی پایه را مستدل کن که من به حزب و تحزب کمونیستی
فحاشی نموده ام.
ایشان همان
گونه که نخستین سطر خود را با تحریف نوشته ی من آغاز کرده بود آخرین سطر نوشته ی
خود را نیز با تحریفی دیگر این گونه به پایان می رساند: « آلترناتیو پارسا نیک
جوها که سازماندهی وحزب طبقه کارگر را منکر میشوند، عملا انتخاب یکی از
آلترناتیوهای فعلا موجود ارتجاع است ، که باید افشاء وایزوله شود.» من و
انکار سازمان دهی و تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر! به استناد کدام نوشته؟ می دانم از
مجید آذری نباید انتظار داوری توام با عدالت و انصاف و صداقت داشت، اما امیدوارم
حزب کمونیست کارگری ایشان را در پست قضاوت و داوری هیچ نهادی قرار ندهد، چون ایشان
بد جوری قابلیت پرونده سازی و اتهام سازی دارد! هر چند امید زیادی ندارم، اما به
امید آن که شاید دری به تخته بخورد و ایشان نیز انصاف و عدالت را پیشه ی داوری خود
گرداند، در انتها به یادآوری بخشی از نوشته ی پیشین خود که با عنوان « نبردهای
هژمونیک» منتشر شده است اشاره می کنم. « در پی گسترش مناسبات سرمایه داری و
تشدید و تعمیق قطب بندی های طبقاتی در سه دهه ی اخیر، از یک سو شاهد روند تجزیه و
حاشیه ای شدن گرایش های پوپولیستی در جنبش کارگری بودیم، از سوی دیگر شاهد شکل
گیری و گسترش روزافزون سوسیالیسم کارگری. سوسیالیسم کارگری در فرایند هویت یابی
مستقل طبقاتی کارگران شکل گرفت و با گسترش خود، زمینه ساز فرایند تبدیل توده ی
کارگر به طبقه ی کارگر شد. بر این پایه می توان گفت در شرایط کنونی، طبقه ی کارگر
و سوسیالیسم کارگری در جامعه ی ایران، یکی از نیروهای اصلی پیکار طبقاتی هستند. هر
چند این امر خود دست آورد بزرگی محسوب می شود، اما در شرایطی که جامعه ی ایران عرصه
ی نبردهای هژمونیک است، این امر به هیچ وجه کافی نیست. طبقه ی کارگر و فعالان
سوسیالیسم کارگری اکنون باید به هژمونی طبقه ی کارگر بیاندیشند. هژمونی طبقه ی
کارگر هیچ نسبتی با برتری طلبی و یکه سالاری و انحصار طلبی های فرقه های بورژوایی
و خرده بورژوایی ندارد. هژمونی طبقه ی کارگر به معنای فراگیر شدن خط مشی سیاسی و
چشم انداز رهایی بخش طبقه ی کارگر درعرصه ی سیاست پیکار طبقاتی است. امری که در
گرو تبدیل شدن تصویر طبقه ی کارگر از نقد جامعه ی موجود و طرح جامعه ی بدیل، به
تصویر تمامی نیروهای محرکه ی انقلابی است. به بیانی دیگر باید تمامی نیروهای محرکه
ی انقلابی، تحقق خواست خود را در گرو تحقق خواست طبقه ی کارگر بپندارند. همان گونه
که تمامی تضاد ها و تبعیض های موجود در جامعه ی ایران، بر ساخته ی تضاد و تبعیض
طبقاتی است، نفی آن تضاد ها و تبعیض ها نیز در گرو نفی تضاد و تبعیض طبقاتی است.
در نتیجه جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر و سوسیالیسم کارگری، نه جنبشی در کنار
سایر جنبش ها، بل باید جنبش جنبش ها باشد. برای آن که رهایی طبقه ی کارگر، به
مثابه ی رهایی همه ی جامعه باشد، باید طبقه ی کارگر نه فقط برای رهایی خود، بل
برای رهایی تمامی جامعه مبارزه کند. مبارزه برای رهایی تمامی جامعه به معنای آن
است که طبقه ی کارگر و سوسیالیسم کارگری باید علیه تمامی تضادها و تبعیض های موجود
پی گیرانه و رادیکال مبارزه کند. طبقه ی کارگر نباید فقط به حمایت از خواست جنبش
ها بسنده کند، بل باید تمامی جنبش ها را نماینده گی کند. این سخن به هیچ وجه به
معنای مستعمره کردن جنبش ها نیست، سخن بر سر نماینده گی کردن جنبش هاست. بدین معنا
که جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگر به مثابه جنبش جنبش ها باید آینه ی تمامی
نمای خواست تمامی جنبش ها باشد. طبقه ی
کارگر و سوسیالیسم کارگری برای نماینده گی کردن جنبش ها باید بتوانند بیشترین
ابتکارعمل انقلابی را از خود در پیکار سیاسی نشان دهند. باید توان بسیج سیاسی
تمامی نیروهای محرکه ی انقلابی را داشته باشند. طبقه ی کارگر و سوسیالیسم کارگری
تنها در این صورت است که می تواند به نیروی هژمونیک تبدیل شود. بی شک هنوز طبقه ی
کارگر تا تبدیل شدن به نیروی هژمونیک راهی دشوار پیش رو دارد، راهی که از آن گریزی
نیست. طبقه ی کارگر باید به مثابه یک طبقه
سازمان یابد، بدون سازمان یابی مستقل طبقاتی، طبقه ی کارگر ابزاری بیش نیست. با
سازمان یابی مستقل طبقاتی است که کارگر برای خود طبقه می شود. هژمونی طبقه ی کارگر
در گرو سازمان یابی سیاسی طبقه ی کارگر به مثابه یک طبقه است. طبقه ی کارگر ایران
فاقد سازمان مستقل طبقاتی است. بر این پایه نخستین تکلیف سیاسی پیش روی رهبران
طبقه ی کارگر و فعالان سوسیالیسم کارگری، سازمان یابی مستقل طبقه ی کارگر است.
فقدان سازمان یابی مستقل طبقاتی سبب شده است که چشم انداز پیکار بخش های وسیعی از
کارگران ایران، در کارخانه و خواست های تدافعی محصور و محدود شود. چسبیدن و
چسباندن طبقه ی کارگر به این عرصه ی تنگ و محدود پیکار، زمینه ساز حاشیه ای شدن
جنبش طبقه ی کارگر شده است. حضور کم رنگ طبقه ی کارگر درعرصه ی پیکار سیاسی،سبب
شده است که ابتکار عمل سیاسی در کف نیروهای بورژوایی و خرده بورژوایی قرار گیرد.
بر این پایه طبیعی است که با تداوم چنین شرایطی، دیر یا زود جنبش کارگری مستعمره ی
گرایش های بورژوایی و خرده بورژوایی شود. در نتیجه رهبران طبقه ی کارگر و فعالان
سوسیالیسم کارگری در نخستین گام باید به سازمان یابی مستقل طبقاتی کارگران
بیاندیشند.»