هم اکنون تحت سيطرهي نيروي بت وارهي سرمايه، تار و پودِ مناسبات و هستی اجتماعی در گستره ي جهان، بیش از پیش ازخود بيگانه و شيء واره گشته است. سرمايه نه فقط سلطهي ويرانگر خود، بل ساير مناسبات سلطه ر ا نيز توليد و باز توليد مي کند و به خدمت خود در مي آورد. بر اين پايه، امروزه بیش از گذشته رهایی از هر گونه سلطهای درتحليل نهايي تنها با در هم شکستنِِ سلطه ي سرمايه ممکن و ميسر است.
اکنون نزدیک به چهار دهه است که بحران ساختاری سرمایه، خوابِ دوران خوش و طلايي را در چشمِ خون بارِ جهان سرمايه مي شكند. تمامی راه حل های بورژوايي برای برون رفت از بحران موجود تنها چهرهي کريه سرمايه را عريان تر کرده است و جز گسترده تر کردن دامنهي بحران و تعميق قطب بندیهای طبقاتی درعرصه ي جهانی حاصلی در بر نداشته است. در واقع رخدادهای سه دههي گذشته مويدِ اين حقيقت است که اکنون سرمايه خود، مهم ترين مانعِ خود گستری سرمايه است. بر اين پايه مي توان گفت، جهان سرمايه، جهانی است پير و سست بنياد. به عبارت ديگر سرمايه به انتهای تاريخِ حيات خونين خود رسيده است. اکنون در گسترهی جهان، ارا دهی معطوف به رهايي اکثريت مطلقِ جامعهي جهانی، سلطه ي سرمايه را به چالش کشيده و يك صدا فرياد مي زنند جهانی ديگر ممکن است ، جهان ا نسان های آزاد و برابر.
سرمايه نه فقط سلطهی خود بل اردوی گورکنان خود را نيز بيش از پيش جهانی کرده است. بر اين پايه در شرايط کنوني بيش از گذشته در عرصهی پيكار طبقاتی، هم بسته گي جهانی ( انترناسيوناليسم) در استراتژی انقلاب کارگری نقشی محوری يافته است. در نتيجه يكي از تکاليف ضروری هر تشکل راديكال کارگری و سوسياليستی در هر واحد از جغرافيای سياسي جهانِ سرمايه ( کشور)، پيوند يافتن و پيوند زدنِ جنبش های کارگری و سوسياليستی در سطح جهانی است . در حقيقت هم اکنون جنبش سوسياليستی با يك فرصت و آزمونِ بزرگ تاريخی روبرو است : فرصت تبديل شدن به نيرويي هژمونيك در متنِ گسترده ترين جنبش ضد سرمايه داری.
جامعهی ايران، با تمام خود ويژه گيهاي تاريخی تحقق پروسهي سلطهي سرمايه در آن، يكي از واحدهای سياسي و اقتصادی دنيای سرمايه است. واحدی که اکنون يكي از کانونهای فعال پيكارهاي دموکراتيك و طبقاتی در جهان است. جامعهي ايران، به رغم حاکميت خون بار سرمايه ي اسلامی، توانسته است خود ر ا در هيات جنبش های دموکراتيك و طبقاتی تعريف و سازمان دهی کند.
در شرایط کنونی از سویی بحران و رکود مزمن اقتصادی؛ بيكاري چند ميليوني و بيكار سازي های دامن گستر؛ چرخهي روز به روز گسترش يابندهي فقر، فحشا، اعتياد، خشونت و جنايت؛ و از سوی دیگر اعتراضات روز افزون و همه روزهي توده های کار و زحمت، زنان، جوانان، دانشجويان، روشنفكران و اقوام تحت ستم؛ ايران را به آتش فشانی تبديل کرده که کابوس وقوع انقلابِ سرخ درآن ، آرامش را از بورژوازی در قدرت و اپوزيسيون ربوده است. بورژوازي در قدرت را مجبور کرده برسر نيزه بنشيند و بورژوازي در اپوزيسيون را هم بر آن داشته که يا به توهم اصلاح و استحاله دل خوش کند يا به مداخلهي ناجي امپرياليستي دخيل ببندد. براي بورژوازي در قدرت و اپوزيسيون، انقلابِ سرخ، ميوهي ممنوعه اي است که مدام بايد توده ها را از وقوع آن هراساند و منع کرد. درچنين شرايطی فعال شدن تضادهاي طبقاتی، جنسيتی، نسلی و ملی از يك سو و انباشت مطالبات دموکراتيك و سوسياليستی در جنبش ها و اعتراضات دموکراتيك و طبقاتی از سوي ديگر، فرصتي تاريخی برای تحقق آلترناتيو سوسياليستی فراهم کرده است. فرصتی که تحقق آن در گرو تبديل شدن طبقهي کارگرایران به نيروي هژمونيكِ جنبشِ دموکراتيك و سوسياليستی است. در نتیجه در شرایط کنونی تكليف و رسا لت تاريخي و محوری تمامي کارگران سوسياليست و سوسياليستهاي کارگري، تلاش براي تحقق هژمونی کارگری است.
پرسشی که هم اکنون در مقابل ماست این است که نیروها و گرایشهای کارگری و سوسیالیست با چه درکی از سوسیالیسم میتوانند، طبقهی کارگر را در این امر یاری دهند؟
خود رهاني و خود رهبری
بی شك نيروها و گرايش هايي که هنوز خود را ناجی و رهبر طبقهي کارگر میدانند در اين بين جايي ندارند. چرا که اينان هم واره خود بخشی از معضل طبقهي کارگر بوده و هستند. مساله اين است که کارگران تنها به دست خود میتوانند و بايد رها شوند. بر اين پايه نيروها و گرايش هایی میتوانند طبقهی کارگر را در مسير خود رهاني و خود رهبری، ياری دهند ، که به خود رهانی و خود رهبری طبقهی کارگر باور داشته باشند و خود را ناجی و رهبر نپندارند.
سازمان يابي مستقل طبقهی کارگر
به باور من نيروها و گرايشهایی که سازمان يابی و هويت سياسی کارگران را جز در مدار بسته ی فرقهی خود به رسميت نمي شناسند، و محور وظيفهی خود را نه ياری رسانی به سازمان يابی مستقل کارگران، بل عضوگيری برای فرقهی خود میپندارند . نمیتوانند در صف نيروهایی قرار گيرند که وظيفهی خود را ياری رسانی به خود سازمان يابی مستقل طبقهی کارگر میدانند. چرا که در حقيقت هم آن گونه که تجربهی تا کنوني نشان داده است اين نيروها و گرايش ها، هم واره منافع طبقهی کارگر را قرباني منافع فرقهی خود کرده اند و مي کنند.
گسست از سوسياليسم بورژوايي و خرده بورژوايي
بدون گسست پایهای از روايتها و تصورات ایده ئولوژيك وهم چنين سبك کار و افق سوسياليسم
بورژوایی و خرده بورژوایی نمیتوان، فعال جنبش سوسياليسم کارگري بود. سوسياليسم، جنبش
رهايي از سلطهی سرمايه است، نه جنبش دموکراتيزه کردن سلطهي سرمايه. سوسياليسم جنبش نفي مناسبات سرمايه است، نه الگويي براي توسعهی سرمايه. سوسياليسم، علم شرايط رهايي کارگران است، نه تصورات ايده ئولوژيك دستگاه هاي حزب- دولت ها و دگم هاي قدرت گراي فرقه هاي سياسي. سوسياليسم جنبشي برخاسته از اعماق و معطوف به اعماق است ، نه جنبشي نخبه گرا و نخبه پرور. سوسياليسم جنبش مستقل اکثريت عظيم براي اعمال حاکميت مستقل و مستقيم اکثريت عظيم است، نه جنبش فرقه هاي سياسي تشنهی کسب قدرت.
انقلاب و دولت کارگري
رهايي از بربريت سرمايه، امروزه نه يك آرمان تاريخي، بل يك بديل تاريخی است. براي رهايي از سلطهی سرمايه، تنها بديل تاريخی بشريت تدارك وسازمان دهي انقلاب کارگري است. در حقيقت تدارك وسازماندهی انقلاب کارگری، امر امروز جنبش سوسياليستي است؛ نه آرماني درآينده اي دور دست. بر اين پايه آن چه بايد محور سازمان دهي اراده ي مشترك نيروهاي سوسياليست قرار گيرد، تدارك و سازماندهی انقلاب کارگري از همين امروز و مبارزهی بی وقفه براي تحقق عملي آن است. نيروهایی که انقلاب پيشا روي جامعهی ايران را انقلابی بورژوا- دموکراتيك و يا غير بورژوايي، ولي هم چنان دموکراتيك ارزيابي مي کنند، نيروهايي بورژوا- رفرميست و مبلغ سازش طبقاتي هستند. سرشت بورژوا- رفرميستی اين استراتژی ليبرال- دموکراتيك را با اتخاذ هيچ تاکتيك راديكالي نمي توان تغيير داد.
دولت کارگری، دستگاهی بوروکراتيك بر فراز طبقهی کارگر و يا براي طبقهی کارگر نيست، بل تجسم نهادهای مستقيم و خودگردان اردوی کار و زحمت و دولتی از طبقهی کارگر است. بدين معنا دولت کارگری در حقيقت نا دولت است. رسالت تاريخی دولت کارگری محو مناسباتی است که زمینه ساز زايش و تداوم دولت است. به عبارتی ديگر، دولت کارگری با تولد خود،ناقوس مرگ تاریخی دولت را فرياد مي زند. بر اين پايه از نيروهايي که دولت کارگری را دولت حزب خود و يا ائتلافی از احزاب میپندارند و میخواهند تمام جامعه را در پيشگاه حزب - دولت به صف کنند، نمي توان انتظار یاری رسانی به تحقق خود حکومتی کارگران را داشت.
سوسياليسمِ و دموکراسی
روايتهای مسلط سوسياليسم بورژوايي و خرده بورژوايي ( روسي، چيني ، آلبانيايي و ...) در
ستايش و دفاع از ساختارهای استبدادی و توتاليتر حاکم بر جوامعی که قدرت در دست شان بود
دموکراسی را امری بورژوايي قلمداد مي کردند. غافل از آن که بورژوازی با لیبرالیزه کردن دموکراسی، خود دیر زمانی است که کمر به قتل دموکراسی بسته است. گرايش های سوسيال دموکرات نيز دموکراسی را محدود به عرصه سياسی و تجلی يافته در رژيم های پارلمانتر و محصور در نطام بورژوايي و در قامت لیبرال دموکراسی میخواستند و میفهمیدند. اما حقيقت آن است که دموکراسی نه امری بورژوایی که امری پرولتری است، نه محدود به عرصه ي سياست که در بر گيرندهی کل حيات اجتماعی به ويژه عرصهی توليد و توزيع اجتماعی است. و مهم تر آن که با نفی سلطهی سرمايه درعرصهی حيات اجتماعی است که امكان تحقق می يابد. آن هم در رژيمی مبتنی بر نهادهای خود گردان شورایی. در حقيقت دموکراسی ساختار ويژهی تحقق خود حكومتي اردوی کار و زحمت است. براين پايه مي توان گفت، سوسياليسم بدون دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی قابل تحقق نيست. دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی نيز بدون سوسياليسم امكان تحقق ندارد. به عبارتي ديگر پيوند سوسياليسم و دموکراسي پيوندی سرشتی و وجودی است، نه عارضی و مقطعی. با چنین درکی از پیوند سوسیالیسم و دموکراسی میتوان به تحقق خود حکومتی طبقهی کارگر یاری رساند.
حقوق مدنی و آزادیهای بی قيد و شرط سياسی
دموکراتيزاسيون کل حيات اجتماعی بدون تامين گستردهی حقوق مدنی ، تضمين و رعايت آزادی های بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی شهروندان، امری است نا ممكن. از سوي ديگر نمي توان بدون ايجاد فرصت ها و امكانات برابر برای همهی شهروندان؛ حقوق مدنی ، آزادی های بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی را متحقق کرد. توزيع فرصت ها وامكانات برابر نيز تنها در شرايطی ممكن و ميسراست که بتوان عرصهی توليد و توزيع ثروت اجتماعی و نيروي کار را از سلطه ي سرمايه آزاد و رها کرد. در نتيجه در شرايط کنوني حتا امكان تحقق عملی حقوق مدنی ، آزادی هاي بي قيد و شرط سياسي و برابري حقوقی در گرو در هم شكستن سلطهی سرمايه در عرصهی توليد و توزيع اجتماعي است.
به باور من کم نيستند نيروها و فعالانی که باورهايي ازاين دست را پذيرفته اند. بر اين پايه مي توان همين نيروها و فعالان را نيروی یاری رسان طبقهی کارگر و جنبش کارگری پنداشت. نیروهایی که مي توانند نويد بخش حضور سازمان يافته ي گرايش سوسياليسم کارگری و انقلابی در عرصه پيكار طبقاتی باشند. گرايشی که برای متمايز کردن صفوف جنبش سوسياليستی و پيكارعليه دولت بورژوايي وجنبش بورژوایی، به طورمستقيم متكي به جنبش انقلابي طبقهی کارگر است و خود را مدافع پيگير تحقق انقلاب کارگری به رهبری و به دست طبقهی کارگر می داند.
No comments:
Post a Comment