Sunday, October 24, 2010

میلاد و مرگ


بین ِهمْ آغوشی دو همْ نفس

تا نخستین گریه

فرصتی است برای جان یافتن.

بین ِمیلادی ناگزیر

تا انتخابی بین ناگزیرها

فرصتی است برای سخن گفتن و نگاه کردن.

بین نگاه و آخرین کلمه

فرصتی است برای خلق زنده گی و جاودانه شدن
!

جنبش کارگری در برابر تعمیق فقر و تشدید سرکوب


بحرانی که بستر عینی بسیج توده ای و انقلاب بهمن 57 را فراهم ساخت، با شکست انقلاب بهمن و عروج ضد انقلاب بورژوا- اسلامی نه تنها کاهش نیافتْ بل دامنه و گستره ی آن دم به دم تعمیق یافت. پس از شکست انقلاب بهمن، تعمیق فقر و فلاکت توده ای و تشدید سرکوب سیاسیْ دو رکن اساسی و مشترک تمامی تلاش های رنگارنگ کل بورژوازی، از دولت موقت بازرگان تا دولت محمود احمدی نژاد، برای حل بحران انباشت گسترده ی سرمایه در ایران بوده است. به عبارت دیگر این دو رکن اساسی - تعمیق فقر و تشدید سرکوب- دو رکن ضروری و اجتناب ناپذیر تمامی راه حل های کل بورژوازیْ برای حل بحران انباشت گسترده ی سرمایه در جامعه ی ایران است. به این اعتبار می توان گفت هیچ جناح و بخشی از بورژوازی ایران نمی تواند بدون اتکا و به کار گیری این دو رکن اساسی، امنیت و تداوم حیات و تولید و باز تولید گسترده ی سرمایه را تضمین کند. در نتیجه دوره تازه ی تعمیق فقر و فلاکت توده ای و تشدید سرکوب سیاسی کنونی، نه معلول اسلامیت نظام و رنگ سیاه جناح امنیتی- نظامی خامنه ای- احمدی نژاد است، نه پایان دادن به این فقر و سرکوب در توان و خواست جمهوریت دولت سبز امید موسوی - کروبی است. این تعمیق فقر و تشدید سرکوب تجلی و تجسم زنده ی دیکتاتوری سرمایه است. بر این پایه می توان گفت برای نفی پایه ای فقر و سرکوبْ جز در هم شکنی دستگاه های اداری و نظامی و ایده ئولوژیک حاکمیت بورژوازی و الغای مناسبات سرمایه داری و لغو نظام کار- مزدی راهی پیش روی ما نیست.

راهی که پیش شرط های تحقق آن در گرو:

- شکل گیری اراده ی هم بسته و سازمان یافته ی طبقه ی کارگر؛

- حضور فعال کارگران به مثابه یک طبقه در میدان سراسری و زنده ی پیکار طبقاتی؛

- پدیدار شدن افق انقلاب کارگری و تبدیل شدن آن به افق عمومی جامعه؛

- هم پیوندی جنبش های اجتماعی با جنبش کارگری و شکل گیری اردوی انقلاب کارگری؛

- شکل گیری اعتصاب های عمومی و سراسری؛

- و سرانجام در هم شکنی نیرو و بازوی قهر ارتجاعی، به وسیله ی نیرو و بازوی قهر انقلابی اردوی انقلاب کارگری است.

بی شک با تعمیق فقر و فلاکت توده ای، دیر یا زود جامعه ی ما شاهد دور جدیدی از اعتراض ها و اعتصاب های گسترده ی کارگران و زحمت کشان خواهد بود. این اعتراض ها و اعتصاب های گسترده بار دیگر دور جدیدی از امکان بسیج سیاسی و سازمان یابی کارگران و زحمت کشان را در گستره ی سراسری ایجاد خواهد کرد. علاوه بر این با فعال تر و عریان تر شدن بی سابقه ی تضاد کار و سرمایه، نیروهای سیاسی – اجتماعی جامعه ی ایران بیش از پیش حول این تضاد، صف آرایی خواهند کرد. به این اعتبار می توان گفت روند تمایز یابی و هویت یابي قطب بندی های طبقاتی، تعمیق یافته تر و شفاف ترخواهد شد. در نتیجه از این پس در جامعه ی ایران ما شاهد تضعیف گرایش های بورژوا- رفرمیست و قدرت یابی گرایش های پرولتری خواهیم بود. در ضمن با توجه این حقیقت که تضاد طبقاتی، برسازنده و پیش برنده ی سایر تضاد های اجتماعی است؛ در شرایطی که تضاد کار و سرمایه فعال تر از پیش شده است، می توان گفت زمینه و بستر سیاسی هم پیوندی جنبش های اجتماعی و جنبش کارگری مهیا تر از هر زمان دیگری است. بر این پایه می توان گفت زمینه و زمانه برای حضور فعال کارگران سوسیالیست و سوسیالیست های کارگری برای تدارک سیاسی تحقق پیش شرط های رهایی پرولتری بیش از پیش آماده است.

هر چند با قاطعیت می توان گفتْ این تنها راه رهایی جامعه ی ماست، اما باید به این حقیقت تلخ و گزنده نیز اعتراف کرد که بی راهه های چندی نیز پیش روی جامعه ی ما سبز شده اند. رفرمیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و پروژه های سیاسی- نظامی امپریالیستی بی راهه هایی هستند که می کوشند خود را به مثابه راه رهایی جلوه دهند. بی راهه هایی که در صورت نیرو یافتن می توانند مانع رهایی و مایه تباهی جامعه ی ما شوند. بیاد آورید که اکبر گنجی و داریوش همایون و موسوی، هراس و نارضایتی خود را از خطر فروپاشی نظام موجود و شعار های ساختار شکنانه ی مردم در سال گذشته چه گونه به هزار زبان بیان کردند. تمامی تلاش فعالان و مبلغان این بی راهه ها این است که این گونه جلوه دهند که ریشه ی تمامی سیاه روزی کارگران و زحمت کشان ایران، حاصل چیره گی جناح خامنه ای- احمدی نژاد است و با چیره گی اصلاح طلبان، ایران گلستان می شود. اینان می کوشند با محصور و محدو کردن افق مبارزه جاری به تضاد های درون طبقاتی، حیات سرمایه را تضمین کنند. به هم این سبب است که ترساندن مردم از لولوی انقلاب به ترجیع بند هر مقاله و مصاحبه‌ ی آنان تبدیل شده است. رفرمیست‌ها و لیبرال‌ها از جنبش‌ پرولتری و از پرولتریزه شدن جنبش‌ها بیش از تداوم حکومت جمهوری اسلامی می‌ هراسند. آنان به خوبی دریافته اند که جنبش‌ کارگری و جنبش های اجتماعی رادیکال، پایه‌ ی طبقاتی استبداد حاکم را نشانه گرفته‌ اند، نه فقط رژیم ولایت مطلقه‌ ی فقیه را، آنان نیک می ‌دانند که جنبش کارگری و جنبش های رادیکال، نه فقط به آقازاده‌ها و رانت خواران، بل به کل نظام بورژوایی و سیاست‌های نئولیبرالی اعتراض دارند. لیبرال‌ها و رفرمیست‌ها با گوشت و پوست خود حس کرده‌اند که جنبش کارگری و جنبش‌های رادیکال نه فقط آزادی، بل برابری را نیز فریاد می‌زنند. بر این پایه بار دیگر باید تاکید کرد که در شرایط کنونی باید پیکار انقلابی را در دو عرصه ی جاری پیکار طبقاتی، یعنی عرصه ی نبرد با حاکمان و عرصه نبرد با نیروها و بازیگران پیکار هژمونیک، همزمان و توامان پیش برد. بی توجهی به مسائل و تکالیف نبرد هژمونیک، جنبش کارگری و سوسیالیسم کارگری را به نیروی فشار و اهرم قدرت گیری سایر نیروها تبدیل می کند. در نتیجه تدارک سیاسی تحقق پیش شرط های رهایی پرولتری و افشا و منزوی کردن بی راهه های رفرمیستی، لیبرالیستی، ناسیونالیستی و امپریالیستی از وظایف پیش روی هر فعال جنبش کارگری است.

Tuesday, August 17, 2010

نقدی بی مایه بر لنین پاسخی به سعید صالحی نیا

سوسیالیسم به مثابهْ شاخه ای روینده از خرد انتقادی- انقلابی، خردی که نقد و دگرگون می کند و مورد تأمل نقادانه و دگرگون کننده واقع می شود، همواره از نقد رادیکال و انقلابی آموزه های پیشروان ونقش آفرینان خود استقبال می کند. در حقیقت خرد انتقادی- انقلابی با نقد بی وقفه و دگرگونی رادیکال پراتیک نظری – عملی خود تداوم و گسترش می یابد. درنتیجه همان گونه که هر سوسیالیستی باید تجسم خلاق و پویای کاربست خرد انتقادی- انقلابی باشد، نباید از هیچ انتقادی بهراسد و برآشفته شود.

سعید صالحی نیا در نوشته ای با عنوان « پاسخ به لنین و درک مغشوشش از مقوله آزادی » که در سایت آزادی بیان منتشر شده است. در پی خواندن دو نامه ی لنین به ماکسیم گورکی، شتاب زده و برآشفته، قلم به دست گرفته و عتاب آلود به نقد و نفی لنین پرداخته است. نوشته ی صالحی نیا نه روش مند است، نه مستدل و روشنگر. وی بی اعتنا به پیشینه ی نقد دموکراتیک پراتیک نظری- عملی بلشویک ها و لنین به تکرار سطحی عباراتی مبادرت ورزیده است که خود درک روشنی از معنای آن ندارد. نقد و نفی صالحی نیا بیش از هر چیز بیان گر بی مایه گی و بی بهره گی وی از مبانی خرد انتقادی- انقلابی است. برای اثبات داوری و مدعای خود در ادامه به نقد و تحلیل نوشته ی ایشان می پردازم.

پیش از پرداختن به نقد نوشته ی ایشان باید یادآوری کنم که من از نقض آزادی های بی قید و شرط سیاسی و اعدام هایی که در سال های پس از انقلاب اکتبر انجام شده به هیچ وجه دفاع نمی کنم. بنابر این نقد من بر نوشته ی صالحی نیا نه از منظر دفاع از نقض آزادی های بی قید و شرط سیاسی یا اعدام های سیاسی آن سال ها، بل از منظر تبیین علل و دلایل آن رخ داد ها و جایگاه آن در تبیین علل شکست انقلاب اکتبر است.

صالحی نیا در ابتدای نوشته ی خود مدعی می شود که« متد لنین در این نامه ها و ظلمی که به آزادی در تاریخ بعد از انقلاب اکتبر به انسانیت تحت عنوان "دیکتاتوری پرولتاریا" می رود امری است موازی و علت و معلولی.» صالحی نیا در این جمله ی آشفته، ادعایی سراپا بورژوایی، ایده آلیستی و ساده باورانه پرتاب کرده است. می گویم پرتاب کرده، چون بسیار بعید می دانم که ایشان در مضمون مدعای خود اندک تأملی کرده باشد. مدعای ایشان این است که متد لنین در این نامه ها "علت" ظلمی است که به آزادی تحت عنوان دیکتاتوری پرولتاریا رفته است. مهم تر آن که در ادامه مدعی شده است که : « ریشه شکست انقلاب اکتبر را در عدم درک مقوله آزادی می بینم.» در جایی دیگر نیز با تاکید می گوید: « سوسیالیزم دقیقا زمانی که اولین "روشنفکر بورژوا" دستگیر شد ، اولین انسان در روسیه بخاطر جرم سیاسی به زندان رفت و کارش را از دست داد، نابود شد. بقیه اش داستانست!»
بنابر این چنان که می بینید به عقیده ی صالحی نیا، متد لنین نه فقط علت ظلم به آزادی، بل ریشه ی شکست سوسیالیسم در شوروی نیز بوده است. مدعای ایشان را بورژوایی خواندم زیرا محور نقد سوسیالیسم کارگری در بررسی علل شکست انقلاب اکتبر و سهم و نقش پراتیک نظری – عملی بلشویک ها و لنین ، در گرو درک و تبیین علل ناتوانایی آنان در نفی مناسبات سرمایه داری و الغای نظام کار مزدی است؛ نه آن گونه که صالحی نیا می پندارد در عدم درک مقوله ی آزادی و زندانی شدن اولین روشنفکر بورژوا. مدعای ایشان را ایده آلیستی خواندم زیرا محور نقد ماتریالیسم پراتیکی در بررسی علل شکست انقلاب اکتبر در گرو درک و تبیین پایه های مادی، تاریخی- اجتماعی و میزان توسعه یافته گی سطح پیکار طبقاتی در جامعه ی روسیه ی آن زمان است؛ نه آن گونه که صالحی نیا می پندارد در گرو متد لنین و عدم درک مقوله ی آزادی. مدعای ایشان را ساده باورانه خواندم زیرا می پندارد می توان ریشه ی پدیده ا ی چون شکست انقلاب اکتبر را با عاملی چون عدم درک مقوله ی آزادی و دستگیری اولین روشنفکر بورژوا تبیین و نقد کرد، و با افتخار اعلام کرد بقیه اش داستانست.

صالحی نیا در ادامه می گوید: « من از آدم هائی هستم که معتقدند استالین و استالینیزم بدون لنین امکان پذیر نبود.» در این شکی نیست که همواره یکی از منابع مشروعیت بخش استالین و استالینیسم، لنینیسم ساخته و پرداخته ی استالین و استالینیست ها بوده است. در این نیز شکی نیست که ظهور پدیده ی استالینیسم نه حاصل گسست از دوران پیش از خود، بل حاصل تداوم و تعمیق تحولات پیش از خود است. به عبارت دیگر ظهور استالینیسم حاصل به سرانجام رسیدن قطعی پروسه ی شکست انقلاب کارگری و بسط و توسعه ی مناسبات سرمایه داری در روسیه است. در نتیجه آن چه استالینیسم را امکان پذیر کرد شکست قطعی انقلاب کارگری و آن چه آن را مطلوب جلوه داد الگوی بسط و توسعه ی سرمایه داری در روسیه بود. اشکال آدم هایی چون صالحی نیا در این است که می پندارند می توان امکان ظهور پدیده ای تاریخی - اجتماعی چون استالینیسم را با لنین و درک وی از مقوله ی آزادی توضیح داد.

صالحی نیا در فرازی دیگر از آشفته نویسی های خود می گوید: « آزادی را هم "روبنا" نمی دانم. آزادی از دید من امری زیر بنائی است و عمیق که بدون آن "زیر بناها" بی معنی می شوند و غیر قابل حصول.» می دانیم که مفاهیم زیر ساخت و رو ساخت یا آن چنان که رایج است زیربنا و روبنا، از استعارهایی هستند که مارکس آن ها را از گفتمان معماری وام گرفته است، تا به یاری آن ها کلیت منتظم صورت بندی های اقتصادی – اجتماعی را توصیف و تبیین کند. به باور مارکسْ ساختار اقتصادیْ زیر ساخت یا مبنای راستینی است که رو ساخت سیاسی- حقوقی و شکل های معینی از آگاهی اجتماعی روی آن استوار می شوند. صالحی نیا اما با یک چرخش قلم، آن هم بدون هیچ توضیحی یک باره بر مارکس شوریده و اعلام می کند که آزادی امری زیربنایی است که بدون آن زیربنا ها غیر قابل حصول اند! البته من به سهم خود از ایشان سپاس گزارم زیرا به یاری کشف ایشان فهمیدم اول آن که ما زیر بنا ها داریم نه زیر بنا، دوم آن که یک زیر بنا داریم که بدون آنْ زیر بنا ها بی معنا می شوند، سوم آن که بدون آن زیر بنای نام برده، زیربناها غیر قابل حصول اند. مهم تر آن که دو گونه زیر بنا ها داریم، زیربناهای قابل حصول و با معنی، زیربناهای غیرقابل حصول و بی معنی!

ایشان در ادامه می فرمایند: « کمونیزم من، از آزادی شروع می شود، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود.» به باور من یکی از موانع فهم سخن صالحی نیا، بی توجهی ایشان به معنای کلمه ها و جمله هایی است که می نویسد. من براستی نمی دانم معنای این عبارت ایشان که کمونیزم من، از آزادی شروع می شود یعنی چه؟ آیا منظور ایشان این است که کمونیزم من با خواست آزادی شروع می شود؟ یا نه منظور ایشان این است که کمونیزم من، با تحقق آزادی شروع می شود؟ هم چنین من نمی دانم منظور ایشان از نوشتن این عبارت که کمونیزم من، با آزادی مشروط می شود و به آن ختم می شود چیست؟ آیا منظور ایشان این است که کمونیزم من، مشروط به رعایت آزادی است و به رعایت آزادی ختم می شود؟ یا نه منظور ایشان این است که کمونیزم من، مشروط به تحقق آزادی است و با تحقق آزادی ختم می شود؟ بگذریم. برای درک نوشته ی ایشان بهتر است ببینیم تصور ایشان از آزادی چیست که کمونیزم اش از آن شروع می شود، با آن مشروط می شود و به آن ختم می شود. ایشان در تعریف آزادی می گوید: « آزادی یعنی همین! آزادی یعنی حق حرف زدن مخالف.» بنابر این منظور ایشان از آزادی، آزادی بیان و در وسیع ترین معنای آن آزادی های بی قید و شرط سیاسی است. بر این پایه می توان گفت کمونیزم ایشان با خواست یا تحقق آزادی های بی قید و شرط سیاسی آغاز می شود، با رعایت یا تحقق آزادی های بی قید و شرط سیاسی مشروط می شود و با رعایت یا تحقق آزادی های بی قید و شرط سیاسی ختم می شود. در نتیجه می توان گفت کمونیزم صالحی نیا، بخشی از مطالبات دموکراتیک طبقه ی کارگر است، همین و بس!

صالحی نیا در فرازی دیگر از نوشته ی خود خطاب به لنین می گوید: « چرا باید پذیرفت که انسانی با هر طرز فکری یک ثانیه به زندان برود؟ از کجا شما طرز فکر انسان ها را به "توطئه و مرگ ده ها هزار نفر" وصل کردی؟» من نیز با ایشان هم آوا هستم که هیچ انسانی را به دلیل اندیشه و مواضع سیاسی اش حتا برای یک ثانیه هم نباید زندانی کرد. اما آن چه مایه شگفتی من شده این است که ایشان از یک سو، شکست انقلاب اکتبر و قتل عام های پس از آن را به متد لنین و عدم درک وی ازمقوله ی آزادی وصل می کند، اما از سوی دیگر با ادبیات شیرین خود به لنین اعتراض می کند که: « از کجا شما طرز فکر انسان ها را به "توطئه و مرگ ده ها هزار نفر" وصل کردی؟» بی شک اگر لنین در برابر پرسش ایشان قرار می گرفت، در جواب می گفت پسر جان از همان جایی که شما، شکست سوسیالیسم وهمه ی کشتارهای روسیه را به متد من وصل کردی!



Tuesday, April 27, 2010

کارگر پراکندهْ در روز همبسته گی طبقه ی کارگر

روز هم بسته گی کارگران را در شرایطی می خواهیم گرامی بداریم، که تمامی فعالان کارگری از پراکنده گی و بی تشکلی کارگران ایران سخن می گویند. روز نمایش اراده ی هم بسته و وصف مستقل کارگران را در شرایطی می خواهیم برگزار کنیم، که به رغم تعمیق مناسبات سرمایه داری، افزایش شمار کارگران، گسترش روند تمایز و هویت یابی طبقاتی، تعمیق بحران لگام گسیخته و فقر و فلاکت توده ای و گسترش اعتصاب ها و اعتراض های کارگری، کارگران آگاه سوسیالیست ما از غیاب صف مستقل کارگران درعرصه ی پیکار طبقاتی در رنج اند. روز مانور نیروی انقلابی کارگران را در شرایطی می خواهیم برگزار کنیم، که غیاب نیروی انقلابی کارگران در تناسب و آرایش قوای طبفاتی موجود به شدت احساس می شود. روز طبقه ی کارگر را در شرایطی می خواهیم جشن بگیریم، که توده ی کارگران ایران برای تبدیل شدن به طبقه باید در کشاکش پیکار طبقاتی متشکل شده و با اراده ی همبسته و صف مستقل خود، آرایش قوای طبقاتی کنونی را دگرگون کرده و به مثابه نیرویی هژمونیکْ جنبش انقلابی اکثریت عظیم را به سود اکثریت عظیم سازماندهی و رهبری کنند. در نتیجه برگزاری اول ماه مه در ایران در صورتی واجد معنا است که بتوان این روز را به روزی تبدیل کرد که کارگران در گستره ای هر چه وسیع تر ضرورت هم بسته گی طبقاتی را فریاد زده و پایه های تشکل رادیکال و سراسری کارگری را در این روز پی بریزند. تحقق هم بسته گی طبقاتی کارگران از یک سو در گرو غلبه بر شکاف های جنسی و قومی و مذهبی و صنفی و فرقه ای درونْ طبقاتی است، و از سوی دیگر در گرو متحد شدن به مثابه یک طبقه در برابر طبقه ی بورژواست. کارگران تنها در صورتی می توانند به نیرویی تعیین کننده و انقلابی تبدیل شوند که بتوانند اراده ی همبسته ی خود را به مثابه ی یک طبقه ی انقلابی در کوران پیکار طبقاتی در تشکلی سراسری، رادیکال و کارگری شکل دهند. کارگران هم بسته، در صورتی می توانند به مثابه نیرویی انقلابی تناسب قوای موجود را به سود خود و توده ی زحمت کش تغییر دهند، که بتوانند با ابتکار عمل سیاسی، بسیج توده ای و نماینده گی کردن تمامی خواسته های جنبش های دموکراتیک جاری، صف مستقل طبقاتی خود را برای پیشبرد جنبش طبقاتی خود شکل دهند.

امسال در شرایطی کارگران سوسیالیست در تدارک به میدان آوردن کارگران هستند، که گرایش های راست و اصلاح طلب نیز برای بقا و چانه زنی سیاسی خود بیش از پیش در صدد به خط کردن توده ی کارگر به مثابه پیاده نطام ارتش بورژوازی اصلاح طلب هستند. در نتیجه در اول ماه مه امسال کارگران آگاه و سوسیالیست باید بیش از پیش به طرد و افشای توهمات و اسطورهای سیاسی بورژوازی اصلاح طلب بپردازند. زیرا به میدان آمدن کارگران بدون صف آرایی در برابر سرمایه، فاقد ارزش کارگری است. در چنین شرایطی آن هم با چنین تکالیفی، گرامی داشت و برگزاری اول ماه مه امری بسیار دشوار می نماید، اما نباید از یاد بُرد که تنها راه رهایی ما به ناگزیر در تحقق همین امر دشوار است. بنابر این تا دیر نشده هر کس به زعم و سهم خودْ باید برخیزد و در این راستا گامی فرا پیش نهد.

Tuesday, March 23, 2010

تأملی در پیام نوروزی میر حسین موسوی


بهار خجسته در راه است و برگزاری جشن فرخنده ی نوروز شوری در مردم و سوزی در حاکمان برانگیخته است. به مناسبت فرا رسیدن جشن نوروز پیام های نوروزی نیز در راهند. میر حسین موسوی نیزکوشیده است پیشا پیش پیام خود را به گوش مردم و حاکمان برساند. وی در پیام نوروزی اش پس از ارائه ی تصویری از راه تا کنون طی شده، به ترسیم راهی که باید پیموده شود می پردازد. به باور من برای شناخت دقیق تر راه چاله ی سبز اصلاح طلبان حکومتی، تأمل در متن این پیام ضروری است.

موسوی پیام خود را با تبریک عید ملی نوروز به ملت ایران به ویژه خانواده ی شهدا و رزمنده گان جنگ هشت ساله و شهدا و آسیب دیده گان سال هشتاد و هشت آغاز می کند. موسوی در ادامه می گوید قافله ی شهدای جنگ و شهدای سال هشتاد و هشت: « به هم پيوسته است و سرنوشت اين شهدا را در طول تاريخ کشور به هم پيوسته می‌دانم.» بی شک برای موسوی و اصلاح طلبان حکومتی، بین جنگ ایران و عراق و جنگ جناح های حاکمْ همانندی های بسیاری وجود دارد. اول آن که جنگْ نعمتی بود که حکومت اسلامی توانست با استقبال و دامن زدن به آنْ دست آوردهای دموکراتیک انقلاب بهمن را سرکوب کرده و پایه های حکومت ارتجاعی خود را با کشتارهای دهه ی شست، مستقر و تثبیت کند. جنبش اعتراضی کنونی نیز تا جایی که محصور و محدود به افق اصلاح طلبان حکومتی است، نعمتی است که اصلاح طلبان با استقبال و کنترل آن می کوشند رادیکالیسم و انقلابیگری را طرد و منزوی کرده و بقا و دوام خود را به واسطه ی آن تضمین کنند.

دوم آن که رزمنده گان و شهدای جنگ هشت ساله، خواسته یا ناخواسته قربانیان سیاست های جنگ افروزانه ی راه قدس از کربلا می گذرد ِ حاکمانی شدند که سودای صدور انقلاب اسلامی را در سر می پروراندند. میر حسین موسوی خود یکی از آن حاکمان بود. شرکت کننده گان و جان باخته گان جنبش اعتراضی کنونی نیز تا جایی که اسیر افق و نیروی پیش برنده ی سیاست سهم خواهی اصلاح طلبان اند، در واقع قربانیان اسلام سیاسی سبز تلقی می شوند.

سوم آن که همان گونه که خمینی زمانی که جنگ طلبی می رفت به ضد خود تبدیل شود، ناگزیر جام زهر را سر کشید؛ موسوی و اصلاح طلبان نیز زمانی که جنبش اعتراضی کنونی مرزهای اصلاح طلبی را درنوردد، جام زهر را سرکشیده و فرمان آتش بس صادر خواهند کرد. اما به رغم این همانندی های ناگزیر، باید تاکید کرد که بین جنگ ایران و عراق و جنبش اعتراضی کنونی تمایزهای بسیاری وجود دارد که نباید آن ها را نادیده گرفت. جنگ ایران و عراق و پیامدهای آن، رویدادی ارتجاعی بود که دارای هیچ سویه ی دموکراتیک و رهایی بخشی نبود؛ در حالی که جنبش اعتراضی کنونی به رغم وزن بالای اصلاح طلبانْ دارای سویه ها و قابلیت های دموکراتیک و رهایی بخش درخوری است. سویه هایی که با تداوم جنبش کنونی بسط و تعمیق خواهد یافت. هر چند مردم در طول هشت سال جنگ نتوانستند به شیوه ای موثر با سیاست های جنگ طلبانه ی حاکمان مقابله کنند، اما در جنبش کنونیْ بخش در خور توجهی به سرعت توانستند مرزهای اصلاح طلبی را پشت سر گذاشته و کلیت نظام را نشانه روند. اگر چه می توان گفت تمامی شرکت کننده گان و کشته شده گان جنگ، قربانیان خواسته و ناخواسته ی سیاستی ارتجاعی بودند، اما بی شک بسیاری از شرکت کننده گان و جان باخته گان رویدادهای اخیر به سویه های دموکراتیک و رهایی بخش جنبش کنونی تعلق دارند. گرچه جنگ یکسره در خدمت تثبیت حکومت و تضعیف نیروهای رادیکال قرار گرفت، اما جنبش کنونی ضمن تقویت گرایش های رادیکال توانسته است ضربات جبران ناپذیری به حکومت وارد کند. هر چند خمینی توانست با سر کشیدن جام زهر به جنگ ایران و عراق خاتمه دهد، اما بسیار بعید است که اصلاح طلبان نیز بتوانند با سهم گیری و یا صدور فرمان آتش بس به جنگ مردم با حاکمان خاتمه دهند.

موسوی در ادامه می گوید: « دامنه اين جنبش آنچنان فرا رفته است که در آن سوی دنيا مردم خود را وابسته به هويت عميق ايرانی، اسلامی، می‌دانند و برای انقلاب و عظمت و پيشرفت کشور زحمت می‌کشند و سعی می‌کنند در سرنوشت کشور و ميهن خود مشارکت داشته باشند.» در این واقعیت تلخ که اصلاح طلبان حکومتی پس از گذشت سی سال از حاکمیت خونبار اسلامی، توانستند جمعیت قابل ملاحظه ای از ایرانیان این سوی دنیا را برای نخستین بار به پای صندوق های رای کشیده و سپس نیز با پرچم رأی من کجاست؟ به خیابان ها بکشند تردیدی نیست. در این که اصلاح طلبان حکومتی برای چند صباحی توانستند مفهوم و مصداق مشارکت سیاسی را به شرکت در انتخاباتی نمایشی و کنترل شده تقلیل دهندْ شکی نیست. اما به هیچ وجه نمی توان تمامی ایرانیانی که این سوی دنیا را به صحنه ی اعتراض علیه کلیت نظام تبدیل کردند، یک کاسه به سبزهای دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی نسبت داد. مهم تر آن که همان جمعیت رأی دهنده و سردهنده ی شعار رأی من کجاست؟ بسیار زود حباب توهم اش ترکید و فهمید در این حکومت حتا مشارکت صوری خودی ها نیز دیگر سرابی بیش نیست. در ضمن گرچه بسیاری از رأی دهنده گان هم چنان اسیر هویت عمیق ایرانی اند و دل در گرو عظمت و پیشرفت کشورشان دارند، اما بخش زیادی از آنان به همت حاکمیت اسلامی توانسته اند خود را از هویت اسارت بخش اسلامی رها کنند؛ مهم تر آن که دغدغه و مساله ی اصلی اکثریت مطلق این جمعیت رأی دهنده نه حفظ انقلاب اسلامی، بل رهایی از کابوس انقلاب اسلامی است. اینان می پنداشتند با حاضر شدن در پای صندوق های رأی و انتخاب بد می توانند از شر بدتر رها شوند.

موسوی در فرازی دیگر از پیام خود می گوید: « آنچه جنبش عظیم سبز با تعاملی که بین افراد شکل داد نتیجه‌گیری کرد که همه مطالبات در تحقق اهداف قانون اساسی و آن هم بدون تنازل باید تجلی یابد و این امر تبدیل به شعار گسترده‌ای شد که اکثریت هم آن را قبول کردند.» در ادامه نیز می افزاید: « قانون اساسی یک میثاق ملی است. بدون آن ما وحدت نداریم بلکه هرج و مرج داریم و دورنمای تاریکی داریم. قانون اساسی مجموعه‌ای به هم پیوسته است و باطل کردن بخشی از آن یا تضعیف آن سایر بخش‌ها به مثابه بی‌معنا ساختن آن است.» اول آن که مردم دیریست دریافته اند که تحقق مطالبات شان در گرو الغای قانون اساسی است. زیرا قانون اساسی حکومت اسلامی نه فقط نافی حقوق انسانی و شهروندی و مدنی، بل نافی شأن و کرامت انسانی است. بنابر این قانون اساسی حکومت اسلامی نه سند میثاق ملی، بل سند رسمی و قانونی و شرعی ِ بنده و صغیر پنداشتن مردم ایران است.

موسوی در آخر می گوید: « ملت خواسته غیرعادی ندارد. یک انتخابات درستی که گزینشی نباشد که عده‌ای درجه دو انتخاب کنند و عده‌ای از روی انتخاب آنها، انتخاب کنند درخور شأن ملت ایران نیست. ملت ایران، ملتی بزرگ، پیشرفته و متمدن است و درست نیست مثل یک ملت غیرمتمدن و نادان با آن برخورد شود و برای او تعیین تکلیف کنند. اجازه دهید افکار و اندیشه‌های ملت و اراده ملی آنان حضور تجلی یابد و یقیناً اسلامی خواهد بود و نتایجی خواهد داشت و ایران پیشرفته و آباد توأم با عدالت و آزادی را برای ما به ارمغان می‌آورد.» موسوی با تقلیل خواست مردم به انتخاباتی درست و غیرگزینشی، و اسلامی پنداشتن اراده ی مردم، نه فقط به تحریف و سرکوب خواست و اراده ی مردم می پردازد، بل بیگانه گی و بی آینده گی سیاسی اصلاح طلبی را به نمایش می گذارد.


Thursday, March 18, 2010

مردم انقلابی کردستان راه پیروزی را تجربه کردند

اکنون بیش از سه دهه است که دیگر کردستان فقط نام یک منطقه‌ی جغرافیایی در ایران نیست، بل قلب تپنده‌ی جنبش انقلابی مردم ایران است. پس از سرنگونی استبداد سلطنتی، کردستان از نخستین جبهه‌های مقاومت و پیکار انقلابی در برابر استقرار خون۫ جنون‌کده‌ی اسلامی بود. توده‌های کار و زحمت در کردستان با حضور گسترده‌ی خود در عرصه‌ی پیکار سیاسی، نخستین سنگربندی توده‌ای را در برابر ارتجاع تازه به قدرت رسیده بپا کردند. مردم کردستان به حاکمان اسلامی و نیروهای سازش‌کار هرگز این فرصت را ندادند که با چهره‌ی بزک کرده در انظار عمومی عرض اندام کنند. در نتیجه حاکمان ناگزیر شدند درماه عسل ‌حاکمیت خود، شمشیر از نیام برکشند و فرمان جهاد صادر کنند. فرمانی که به موجب و در پی آن، نیروهای سرکوب‌گر رژیم اسلامی اکنون بیش از سه دهه است در کردستان ازکُشته‌ها پُشته ساخته اند. در سه دهه‌ی گذشته به سبب گسترش روز افزون صفوف پیشرو توده‌ای و توده‌ی پیشرو، رژیم اسلامی هرگز لحظه‌ای فرصت و مجال نیافته بی سر نیزه و خنجر در کردستان جلوه نمایی کند. بر این پایه می توان گفتْ کردستان جبھھ و سنگری است کھ جمھوری خون و جنایتِ ولایت اسلام و سرمایھ ھرگز نتوانستھ آن را کاملا فتح کند . به همین سبب است که در کردستان بیش از هر جای دیگر ایران، رژیم اسلامی در سی و یک سال گذشته، ناگزیر شده است عطای چهره‌ی حقوقی و قانونی دولت خود را به لقای دستگاه های سرکوبگر خود ببخشد. مردم کردستان درچشم حاکمان اسلامی غیر خودی‌ترین و بی حقوق‌ترین بخش مردم ایران هستند. و چنین بود که کردستان، از نخستین آینه‌هایی شد که چهره‌ی تمام قد و بی بزک حاکمان اسلامی و نیروهای سازش‌کار را آشکار و افشا کرد.

در سال‌های چوبه و دار شست، کردستان خطه‌ی تدوام حیات نیروهای سیاسی و سنگر مقاومت و پیکار آنان شد. در آن سال‌ها کردستانْ رنگین کمانی از نیروهای سیاسی ایران را در خود جای داده بود. بسیاری از فرزندان انقلابی ایران در مناطق آزاد کردستان، زنده‌گی رها از سلطه‌ی رژیم را تجربه کردند. مردم کردستان در آن سال‌ها سفره‌ی نان خود را با آنان قسمت کردند. بسیاری از آنان در کردستان جان باختند و در آن‌جا به خاک سپرده شدند. کردستان سرزمین خون و خاطره‌ی جان باخته گان ومبارزان جان بر کفی است که با پیکار و مرگ خودْ آتش پیکار رهایی بخش را شعله ورتر کردند.

مردم کردستان هرگز در طول سال‌های جنگ ویران‌گر و ارتجاعی رژیم ایران و عراق، پیکار طبقاتی خود را قربانی دفاع طلبی‌ها و جنگ طلبی‌های بورژوایی نکردند. و به بهانه‌ی مقابله با تجاوزگر خارجی در کنار ارتجاع داخلی قرار نگرفتند. هم‌چنان که به بهانه‌ی پیکار با ارتجاع داخلی هرگز چشم به راه ارتش عراق نبودند. کردستان در سال‌های جنگ، نمادی از پیکار مستقل توده‌ای در برابر رژیم‌های جنگ افروز و جنگ طلب ارتجاعی بود.

در سال‌های اخیر نیز جنبش کارگری در کردستان توانسته نقش در خوری در ارتقای کل جنبش کارگری ایران بازی کند. جنبش کارگری کردستان بستر شکل گیری رهبران و چهره های شاخص کارگری بسیاری شده است. کارگران پیشرو کردستان در جهانی کردن فریاد کارگران ایران سهم بسزایی داشته‌اند. هم‌چنین جنبش زنان در کردستان در پیکار در برابر فرهنگ پدر- مردسالار دست‌آورد‌های چشم گیری داشته است، به ویژه نقش آنان در پیوندیابی جنبش‌های اجتماعی- طبقاتی درخور توجه بوده است. مردم کردستان هر ساله با حضور فعال در فستیوال آدم برفی توانسته‌اند نقشی موثر در دفاع از حقوق کودکان ایفا کنند. در یک کلام می توان گفت، کردستان سنگر و جبھھ ی ایده ھایانسانی و رھایی بخشی است کھ توده ای شده اند.

و اکنون بار دیگر مردم انقلابی کردستان، دراعتراض به اعدام پنج تن از فعالان سیاسی، با کاربست راه کار اعتصاب عمومی سیاسی در پیکار سیاسی طبقاتی جاری در ایرانْ گامی مھم بھ پیش برداشتھ است. گامی کھ می توان آن را جھشی در آگاھی انقلابی انتقادی توده ای در پروسھ ی پیکار سیاسی طبقاتی ارزیابی کرد. کاربست راه کار اعتصاب عمومی سیاسی درکردستان بیان گر گذار از اعتراضات پراکنده بھ پیکار آگاھانھ و سازمان یافتھ ی توده ای است. کردستان با کار بست این تجربھ ی انقلابی ، توان جنبش خود رھانی توده ای را بھ نمایش گذاشت. مردم کردستان گام فرا راه فردای جنبش انقلابی مردم ایران را امروز تجربھ کردند. برای پاس داشت این تجربھ ی انقلابیْ باید بھ کاربست آن در جنبش خود رھانی سراسری اندیشید، و گرنھ این تجربھ ی انقلابی ھم بھ خاطره و حماسھ ای انقلابی تبدیل خواھد شد کھ ھر سال یاد آن را گرامی خواھیم داشت