Tuesday, December 27, 2011

چپ چهل تکه، کارگر پراکنده، انقلاب کارگری

درآمد

بحران ساختاری و رکود توام با تورم اقتصادی، بیكاری چند میلیونی و بیكار سازی های دامن گستر، چرخه‌ی روز به روز گسترش یابنده‌ی فقر، فحشا، اعتیاد، خشونت و جنایت؛ اعتراض های روز افزون و همه روزه‌ی توده های کار و زحمت، زنان، جوانان، دانشجویان، روشنفكران و اقوام/ملیت های تحت ستم؛ گسترش شکاف ها و شتاب روزافزون روند تجزیه ی اراده ی حاکمان و... جامعه ی ایران را به آتش فشانی تبدیل کرده که دیر یا زود شاهد انفجاری انقلابی خواهد بود. انفجاری که با اطمینان می توان گفت هیچ ناظر و فعال سیاسی چپ و راستی را غافل گیر نخواهد کرد، بل همه یک صدا خواهند گفت، نگفتیم! اما این تنها نگفتیمی نخواهد بود که از دهان چپ چهل تکه خواهیم شنید. بی شک رخ داد انفجار انقلابی در شرایطی که کارگران ایران پراکنده، بی برنامه و بی افق اند، می تواند زمینه ساز سرکوب انفجارانقلابی یا پیروزی اپوزیسیون بورژوازیی و سقط جنین انقلاب شود. در آن صورت نیز چپ چهل تکه یک صدا بدون کم ترین شوکی خواهد گفت، نگفتیم اگر کارگران متشکل، مستقل و با افق سوسیالیستی پای به میدان نگذارند، انقلاب ناکام و ناتمام و عقیم خواهد شد!

طرح پرسش

با این همه آماده گی ذهنی که ما چپ های چهل تکه برای تجربه ی رخ داد شکستی دیگر داریم، پرسش این است که چرا نمی کوشیم احتمال رخ داد چنین شکستی را به صفر نزدیک کنیم؟ و یا فاجعه بارتر آن که خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه با پراتیک خود احتمال رخ داد چنین شکستی را افزایش می دهیم! در این نوشته برآنم که به سهم و زعم خود به پرسش طرح شده از زاویه ی سوسیالیسم کارگری پاسخی اجمالی دهم. امیدوارم طرح این پرسش و پاسخ، درخور تأمل و زمینه ساز گفت و گویی روشنگر شود.

سهمی در پاسخ به پرسش طرح شده

تمامی نیروها و گرایش های چپی که مضمون طبقاتی و تاریخی انقلاب پیشاروی جامعه ی ایران را سوسیالیستی می دانند؛ پیروزی انقلاب سوسیالیستی را در گرو تحقق سه فرایند ِهویت یابی تئوریک-برنامه ای طبقه ی کارگر، سازمان یابی کارگران به مثابه یک طبقه و تبدیل شدن افق سوسیالیستی طبقه‌ی کارگر به افق هژمونیكِ جنبشِ های اجتماعی- طبقاتی، می دانند. بر این پایه و به این اعتبار می توان گفت و انتظار باید داشت که هر نیروی چپی به سهم خود بکوشد در تحقق این سه فرایند، یاری رسان طبقه ی کارگر باشد. اما با نگاهی به کارنامه ی تاکنونی و افق پیشاروی چپ چهل تکه ی ایران به ساده گی می توان به بیگانه گی و بی ربطی پراتیک سیاسی آن ها با تکالیف پیشا روی پی بُرد. بی شکْ فقدان پیوند موثر و استوار با طبقه ی کارگر ایران نخستین علت این بیگانه گی است. چپ چهل تکه ی ایران تاکنون همواره خارج از محیط زیست و کار و پیکار طبقه ی کارگر شکل گرفته و سپس وظیفه ی اصلی خود را پیوند یافتن با طبقه ی کارگر اعلام کرده است؛ پیوندی که در عمل جز عضو گیری تشکیلاتی معنایی دیگر نداشته است. در واقع تا به حال چپ چهل تکه کارگران را نه بمثابه یک طبقه ، بل به مثابه یک فرقه کوشیده متشکل کند. در نتیجه کارگران را نیز چهل تکه کرده است. هم این بیگانه گی با منطق پیکار طبقاتی و چه گونه گی شکل گیری اراده ی متحد و متشکل کارگران دومین علت بیگانه گی و بی ربطی پراتیک سیاسی چپ چهل تکه با پیکار طبقه ی کارگر است. امری که خود سبب شده است به رغم گسترش روز افزون اعتصاب ها و تحصن ها و اعتراض های خیابانی کارگران در سه دهه ی گذشته، چپ نتواند در عرصه ی فعال پیکار اقتصادی، طبقه ی کارگر را به مثابه یک طبقه در برابر طبقه ی سرمایه دار قرار داده و پیکار اقتصادی کارگران را به پیکاری سیاسی ارتقا دهد. بر همین پایه چپ چهل تکه پس از یک چند کوشش برای عضو گیری سیاسی، سرانجام با سرخورده گی و ناکامیْ عطای پیوند با طبقه ی کارگر را به لقای پیوند با جنبش های دیگر بخشیده و به عضو گیری از صفوف و بدنه ی سایر جنبش ها روی می آورد. در این بین پناه بردن به آغوش ولرم جنبش ملی و جنبش اصلاحات و صد البته جنبش سرنگونی بهترین پناهگاه چپ چهل تکه شد. پناهگاهایی که خود یکی ازعوامل چند پاره شدن چپ و نیرو گرفتن از صف چپ بوده است. البته نباید پنداشت که از این پس اینان دیگر به کارگران کاری ندارند، کار آنان از این پس، تبدیل کردن کارگران به نیروی اصلی پیاده نظام جنبش سرنگونی و منحل کردن افق جنبش کارگری در افق جنبش سرنگونی است. سومین علت بی ربطی و بیگانه گی پراتیک سیاسی چپ چهل تکه، همین تغییر موضع طبقاتی و تعویض سنگر پیکار و در پی آن انحلال طلبی طبقاتی است.

به رغم ناکامی های چپ چهل تکه، کارگران ایران در سه دهه ی گذشته خوشبختانه توانسته اند در زمینه ی سازمان یابی، دست یابی به آگاهی طبقاتی، پرورش رهبران کارگری و پیوند یافتن با کارگران جهان گام های استواری بردارند. امری که با اتکا و گسترش آن می توان امیدوار بود در فرصتی که انفجار انقلابی برای پیشروی طبقه ی کارگر مهیا می کند، بتوان برپایه ی آن طبقه ی کارگر را به نیروی هژمونیک نیروهای محرکه ی انقلابی تبدیل کرد. به این امید می توان و باید پیکار کرد!

حضور پُر فروغ و بی افق کارگران

جهان ِ سرمایه و سرمایه ی جهانی در مرکز و پیرامون، شرق و غرب، شمال و جنوب، توسعه یافته و توسعه نیافته، لیبرال و استبدادی، سکولار و دینی، سختْ سستْ بنیاد گشته است. بحران اقتصادیْ تاروپود بنیاد مادی و منطق سلطه ی سرمایه ی جهانی و جهان سرمایه را به لرزه در آورده است. بحران ِهژمونی سیاسی- فرهنگی ِ سرمایه، نه فقط شیوه ی حکمرانی سیاسیْ بل فرهنگ و منطق ِ فرمانروایی اجتماعی سرمایه را در زیست سپهر فردی - اجتماعی بی اعتبار و بی افق کرده است. مهم تر آن که تمامی کوشش های اصلاح طلبانه ی برده رانان سیاسی- اقتصادی سرمایهْ برای غلبه بر بحران، تا کنون جز گسترش و تعمیق بحرانْ حاصلی در بر نداشته است، و در کوتاه مدت و میان مدت نیز امیدی به بهبود اوضاع نیست. بر اين پايه می توان گفت، جهان سرمايه به انتهای تاريخِ حيات خونين خود رسيده است. اما نباید از یاد بُرد که این جهان ِ پیر و سست بنیاد، هرگز خود به خود فرونخواهد پاشید، این جهان را باید اُردوی اراده ی هم بسته و معطوف به انقلاب سوسیالیستی پرولتاریای انقلابی به گور بسپارد. اُردویی که هم اکنون پایه ها و زمینه های مادی و عینی ِ شکل گیری اراده ی هم بسته ی جهانی ِ اش بيش از گذشته مهیا، ممکن و ضروری است.

اما به صراحت باید اعتراف کرد که درست در چنین زمینه و زمانه ای، نه فقط توده ی کارگرانْ اسیر انواع رقابت ها و انشقاق های سیاسی و نژادی و جنسی و ملی و مذهبی و شغلی و فرقه ای اند، بل مهم تر آن که به رغم حضور پُر فروغ توده ای کارگران در میدان های پیکار جاری طبقاتی، افق حاکم بر ذهن و زبان و پراتیک طبقاتی کارگران هم چنان محصور و محبوس در درون مرزهای سرمایه است. به عبارت دیگر پیکار کارگران در ساحت منطق عام رقابت، زمین گیر شده است. بی تردید در ساحت رقابت نیز منافع کارگران در تعارض با منافع سرمایه داران است، اما به هیچ وجه نافی آن نیست. پیکار حول منافع بی واسطه، می باید نقطه عزیمت و سکوی پرواز کارگران باشد، نه قرارگاه امن آنان. در حقیقت پیکار طبقاتی کارگران با محصور شدن در ساحت رقابت، به تقابل طبقاتی نهادینه شده فروکاسته شده است. امری که بیان گر بحران هژمونی چشم انداز رهایی است. بحرانی که ترجمان موقعیتی است که کارگران کمونیست و کمونیست های کارگری نمی توانند، بدیل تاریخی الغای مناسبات سرمایه داری و نظام کار مزدی را به چشم انداز پیش روی نیروهای محرکه ی انقلابی تبدیل کنند. پیامدها و سمت و سوی تاکنونی خیزش های خود جوش و انقلابی بهارعربی و جنبش اشغالْ خود گواهی است بر این مدعا. خود انگیخته و خودجوش بودن این خیزش های انقلابی نیز گواهی دیگری است بر این مدعا که تاکنون نقش عوامل عینی در برانگیخته گی توده ای کارگران از نقش کارگران پیشرو و پیشروان کارگری برجسته تر بوده است. با این همه نباید از یاد برد که در شرایط برانگیخته گی انقلابی، به این علت که شرایط عینی برای خواست دگرگونی هم چنان پابرجاست، و سپهر سیاست پیکار رهایی بخش نیز گشوده شده است و ذهن و زبان نیروهای رهایی بخش پذیرای چشم اندازهای انقلابی است، امکان رفع بحران هژمونی چشم انداز رهایی، بیش از پیش میسر است. بر پایه ی آموزه های مارکس، برای تولید و تحقق آگاهی کمونیستی، تغییر انسان ها در مقیاسی توده ای ضروری است، تغییری که فقط در پروسه ی انقلاب ممکن و میسر است. در نتیجه، انقلاب نه فقط برای الغای نظام سرمایه داری، بل برای رهایی طبقه ی انقلابی از تمامی کثافات جامعه ی طبقاتی ضروری است. حال می توان پرسید آیا کارگران کمونیست و کمونیست های کارگری می توانند در بطن برانگیخته گی انقلابی کنونی صفوف پراکنده ی کارگران را متشکل کنند ؟ آیا می توانند ذهن و زبان و پراتیک سیاسی کارگران را معطوف به خلق شرایط الغای سرمایه کنند؟ بی تردید بسیاری خواهند گفت غیر ممکن است یا دست کم خواهند گفت بسیار دشوار است. اما نباید از برد که می توان واقع بین بود و غیر ممکن ها را طلب کرد!

در دفاع از جنبش دانشجویی

رفیق فواد شمس با استقبال از یادداشت انتقادی من و فراخوان به دیگر رفقا برای مشارکت در پیشبرد بحثی روشنگر، در نوشته ای با عنوان « ریشه های توهم به "جنبش دانشجویی" را باید خشکاند» ضمن حفظ مواضع پیشین خود در نفی موجودیت جنبش دانشجویی، کوشیده است مدعای خود را با مفاهیم و استدلال های تازه بازسازی و تکرار کند. من نیز ضمن سپاس از رفیق شمس به سهم خود می کوشم با پرداختن به هسته ی اصلی بحث ایشان به هر چه روشن تر شدن مباحث طرح شده بپردازم.

رفیق شمس در بخشی از پاسخی که به یادداشت انتقادی من نوشته گفته است: « تمام حرف من به صورت خلاصه این است. فعالیت های دانشجویی هر چی هستند از هر جنسی هستند و هر نامی که می خواهیم برایش بگذاریم. به هیچ عنوان از جنس فعالیت هایی که جنبش زنان، کارگری و رفع ستم ملی انجام می دهند نیست! » رفیق شمس می گوید حتا اگر بپذیریم که فعالیت دانشجویان را می توان جنبش سیاسی نامید، اما به هیچ عنوان نباید جنس فعالیت دانشجویان را با جنس فعالیت های جنبش زنان و کارگران و ملل/ اقوام تحت ستم یکی پنداشت. اول آن که مفهوم جنس فعالیتْ مفهومی دقیق و روشن نیست؛ دوم آن که رفیق شمس توضیح نمی دهد که بر چه مبنایی جنس فعالیت کارگران را با جنس فعالیت زنان یا ملل/ اقوام تحت ستم یکی می پندارد؟ مهم تر آن که چرا باید جنس فعالیت جنبش ها یکی باشد؟ هر جنبشی ضمن پیوند با سایر جنبش ها از منطق ویژه ای برخوردار است. همان گونه که در نوشته ی پیشین خود توضیح دادم، منطق ویژه ی جنبش سیاسی دانشجویی آن است که به مثابه حامل مطالبات و عامل پیش برنده ی جنبش های عمومی تر عمل می کند، و در بسیاری از مواقع پیشرو طرح این مطالبات و عامل تعمیق و بسط آن هستند.

در ادامه ی همان بند رفیق شمس می گوید: « آن چیزی که "جنبش دانشجویی" خوانده می شود می خواهد جای خالی نبود "احزاب سیاسی" را پر کند. اما چون ادعای جنبش بودن دارد در ورطه ی سو استفاده و توهم می غلتد.» اول آن که بر اساس استدلال ایشان می توان گفت، جنبش کارگران و زنان نیز جای خالی احزاب کارگری و زنان را پُر کرده است. دوم آن که به باور من رفیق شمس درک وارونه ای از رابطه ی انضمامی جنبش ها و احزاب موجود در ایران دارد. درک وارونه ای که شاید دلیل خطای تحلیل و داوری وی را توضیح دهد. بر خلاف تصور رفیق شمس، در دو دهه ی گذشته برآمد جنبش های طبقاتی – اجتماعی در ایران به طور عمده در غیاب حضور موثر احزاب چپ رخ داده است. مهم تر آن که گسترش همین جنبش های طبقاتی- اجتماعی بود که زمینه ساز تحرک و یا تجزیه و انشعاب بیش تر احزاب و سازمان های سیاسی چپ در داخل و خارج از مرز های ایران شد. در نتیجه باید گفت در بستر و از دل همین جنبش ها بود که تشکل های گوناگونی شکل گرفتند؛ احزاب و سازمان های از پیش موجود تحرک بیشتری یافتند؛ بسیاری از آن ها انشعاب یافتند؛ حتا امکان پیوند با پایه ی اجتماعی بیش از پیش فراهم گردید و در مواردی نیز کم و بیش تشکل های شکل گرفته و یا احزاب از پیش موجود توانستند به هویت یابی تئوریک- برنامه ای و سازمان یابی سیاسی جنبش ها یاری رسانند. بر این پایه می توان گفت جنبش دانشجویی نیز به ویژه در سال های پس از دهه ی 60 نه به علت نبود احزاب سیاسی چپ، بل در غیاب آنان و به علت فعال شدن تضادهای سیاسی- طبقاتی، جنسیتی، ملی/ قومی حیاتی دوباره یافته است، و قرار نبوده و نیست که جالی خالی احزاب چپ را پُر کند، بل توانسته است و می تواند بستر رشد و گسترش آنان را فراهم نماید.

رفیق شمس در بخشی دیگر از نوشته ی خود می گوید: « یکی از مواردی که همواره فعالان دانشجویی آن را به عنوان افتخار بیان می کنند و اتفاقا به نظر من بزرگترین نقطه ضعف شان هم است. تاکید بیمارگونه بر "استقلال" جنبش دانشجویی است. در حالی که به نظر من شاید بتوان در مورد جنبش کارگری، زنان و رفع ستم ملی و جنبش سبک زندگی و جوانان سخن از استقلال از احزاب و گروه و تشکل ها گفت و حرفی نادرست نزد. اما در مورد فعالیت های دانشجویی به نظر من اتفاقا راه حل برون رفت فعالان دانشجویی و دانشگاه از این رخوت و رکودی که دچارش شده است. پیوند با احزاب و همکاری با احزاب است.» بدیهی است که درک هر معنای انضمامی از مفهوم استقلال جنبش، تابع درک موضع و منافع طبقاتی آ ن کسی است که از استقلال جنبش سخن می گوید. برای مثال هنگامی که گرایش ها و احزاب بورژوایی از استقلال جنبش سخن می گویند، معانی قابل فهم آن عبارت اند از الف- بیرون راندن و سرکوب گرایش ها و احزاب چپ از صفوف جنبش، ب- محصور و محدود و منحل کردن افق جنبش در مرز ونظم سرمایه و پ- بیگانه و بی ارتباط و منزوی کردن هر جنبش نسبت به سایر جنبش ها. اما هنگامی که گرایش ها و احزاب کمونیستی از صف مستقل و استقلال جنبش سخن می گویند، بر این معانی باید تاکید کنند الف- افشا و منزوی کردن گرایش ها و احزاب بورژوایی در جنبش، ب- تثبیت و تحکیم افق سوسیالیستی و پ- نفی هرگونه مستعمره سازی و منزوی کردن جنبش ها و تاکید بر پیوند یابی آن ها. اشکال نقد رفیق شمس این است که به طور مشخص نمی گوید فعالان دانشجویی که بر استقلال جنبش دانشجویی تاکید می کنند، از چه موضع طبقاتی و به چه معنایی از استقلال سخن می گویند. اما تا جایی که به موضع خود ایشان مربوط می شود، وی خواهان انحلال جنبش دانشجویی در احزاب سیاسی هستند. هر چند در ظاهر از پیوند و همکاری دانشجویان و احزاب سیاسی سخن می گوید، اما تصویری که از این پیوند ارائه می دهد، معنایی جز انحلال جنبش دانشجویی در احزاب ندارد به این بخش از گفته ایشان توجه کنید: « به نظر من به جای آن که بر خصلت جنبشی فعالیت های دانشجویی تاکید بیهوده بکنیم. بهتر است به سمت آن برویم که فعالیت های دانشجویی را در قالب احزاب سازماندهی کنیم. یعنی دانشجو در دوران دانشجویی اش شاخه دانشجویی حزب مشخصی را سازمان بدهد و بعد از اتمام دوران دانشجویی اش در همان حزب فعال سیاسی حرفه ای شود.» امری که نه ممکن است نه مطلوب. به ویژه در شرایط سیاسی کنونی انحلال جنبش سیاسی دانشجویان در احزاب سیاسی چپ، دامنه ی فعالیت گرایش های چپ و کمونیست را محدود، مخفی و یار گیری سیاسی آن ها را دشوار می کند؛ گذشته از این هزینه ی مبارزه ی آن ها را افزایش داده و دست رژیم را برای سرکوب آنان باز می کند. البته همین جا باید یاد آور شوم که من نیز بر ضرورت سازمان یابی سیاسی دانشجویان و فعالیت و عضو گیری احزاب و سازمان های سیاسی در جنبش دانشجویان تاکید می کنم؛ اما چون رفیق شمس هرگز سازمان یابی سیاسی- حزبی را در تضاد با جنبشی عمل کردن قرار نمی دهم. زیرا جنبشی عمل کردن را نافی فرقه گرایی می دانم نه نافی سازمان یابی و حزبیت.

رفیق شمس در بخشی دیگر از نوشته ی خود می گوید: « رفیق نیک جو بحث هویت و جایگاه اجتماعی را باز کرده اند. اما من دقیقن متوجه نقد ایشان به نوشتار خودم در این زمینه نشدم. البته باز هم باید بحث را بازتر کنم. منظور من این است که یک دانشجو نهایتن 4تا 8 سال دانشجو است و در دروه های بسیار کوتاه مدت شاهد ورود و خروج افراد بسیاری در دانشگاه ها هستند که همین رفت و آمد ها اجازه نمی دهد یک هویت مشترک ریشه دار در دانشگاه ساخته شود تا حول این هویت مشترک عمل مشترک هم شکل بگیرد.» رفیق شمس در نوشته ی پیشین خود گفته بود چون دانشجویان پایگاه اجتماعی و هویت مشخص و ثابتی ندارند، پس نمی توان فعالیت آن ها را جنبش نامید. من نیز ضمن شرح دو معنای پایگاه اجتماعی و بی معنا بودن هویت ثابت، گفتم دانشجویان به هر دو معنای این واژه هم دارای پایگاه مشخصی هستند هم هویت تعریف شده ای دارند. حال رفیق شمس در این نوشته می گوید چون دوره ی دانشجویی بین 4 تا 8 سال است، بنابر این هویت مشترک ریشه داری در دانشگاه شکل نمی گیرد، در نتیجه دانشجویان نمی توانند حول هویت مشترک دست به عمل مشترک بزنند. بر خلاف تصور رفیق شمس دانشجویان دارای هویت مشترکی هستند، هویت مشترکی که منشا آن جایگاه عینی و منافع مشترک دانشجویان در یک دوره ی 4تا 8 ساله است. اما به رغم این هویت مشترک، دانشجویان نیز چون تمامی نیروهای محرکه ی سایر جنبش های طبقاتی- اجتماعی، دارای گرایش های نظری- طبقاتی متمایزی هستند که همین امر سبب می شود جنبش دانشجویی نیز جنبشی چند گرایشی باشد. دیگر آن که نمی توان با استناد به این حقیقت که دوره ی فعالیت دانشجو 4 تا 8 سال است، به طور منطقی به این نتیجه رسید که آنان دارای هویت مشترکی نیستند پس نمی توانند دست به عمل مشترکی بزنند. زیرا این نتیجه گیری با تجربه ی تاکنونی جنبش سیاسی دانشجویان در تضاد است، دانشجویان در موارد بسیاری به طور مشترک دست به مبارزه زده اند. گذشته از این می توان پیامدهای این 4 تا 8 ساله بودن دوره ی دانشجویی را با کاربست منطق لنین بهتر توضیح داد. از آن جا که ورود هر ساله ی دانشجویان جدید و خروج دانش آموخته گان از دانشگاه، به ورود کارگران جدید و خروج کارگران قدیمی از کارخانه شباهت زیادی دارد. بر پایه ی همین ویژه گی نسبتا مشترک ، سخن لنین درباره ی پیامدهای ناگزیر این ورود و خروج را در جنبش کارگری ، می توان درباره ی جنبش دانشجویان نیز چنین به کاربست الف- جنبش دانشجویی همواره ناگزیر است بخشی از زمان و انرژی محدود فعالان با تجربه ی خود را صرف جذب و آموزش دانشجویان جدید کند، ب- امکان تکرار خطاهای آزموده شده در بین دانشجویان جدید بسیار است، پ- انباشت و انتقال آگاهی و تجربه ی انقلابی در جنبش دانشجویی بسیار شکننده و آسیب پذیر است، به همین سبب امکان احیا دیدگاه ها و سبک کارهای ناکارآمد گذشته بسیار است...