Saturday, October 31, 2015

شش شعر



یک
ماهی سرکش دریای نگاه را
با تور حروف
در تُنگ کلمه
به پای میز استنطاق کشاندی

دو
در دشت آبی چشم
پروانه
در آستانه‌ی پریدن از پیله بود
که تو
پلک بر هم نهادی.

سه

پیش از آن که در تنهایی
سقوط کنم
به تن‌ هایی که روی عریانی درخت
تاب می خوردند
خیره شده بودم.

چهار

وقتی به بانوی تنهای شب جهان
اشاره می کنی
نگاه
ازهول و هراس جهان
تب می کند.


پنج
با جرعه جرعه سر کشیدن هر شعر
گرم می شوم
با سر کشیدن آخرین پیک
شکوفه می زنم
وآن گاه
کلمات را برهنه می کنم
رنگ صدا و عطر نگاهم را در
تک تک کلمات می دمم
و آنان را
در کاریز وجود م می شورم و می شورانم
هزار پاره ی وجود م را
در هزار توی کلمات منتشر می کنم
و در حجله ی شعر
سرخ می شوم
شکوفه می زنم.

شش

این همه گلدان
آکواریوم
و لنز آفریدیم
تا 
وسوسه‌ی قدم زدن در جنگل
دل زدن به دریا
و نگاه کردن به مغاک را
به خاک گره بزنیم.

No comments:

Post a Comment