Saturday, October 31, 2015

ده شعر

یک
ده قدم مانده به دریا
روی لبخند به جا مانده از آن روزها
دراز خواهم کشید.
گوش خواهم سپرد
به پچپچه ی درختانی
که از دلهره ی فرا رسیدن پاییز
"
بر سر ایمان خویش می لرزند"
سینه ام را خواهم گشود
تا در جانم
"
بی حرف روید کلام".
دو
... از گذشته ای که همواره
پشت در حال و پنجره ی آینده
پیش روی ماست
گریزی نیست.
باید در را گشود
و از پنجره
از گذشته در گذشته درگذشت...
سه
زنده گی
هنگامه ی غریبی ست
دستی که می تواند
گهواره ات شود
گور ات می گردد
کلامی که می تواند
زخمه ی تار ات شود
زخم روح ات می گردد
هنگامه ی غریبی ست
زنده گی.
چهار
رها شده در مه
سرگشته در دریای بیم و امید
با دلی پریشان
در دل پریشانی
به رهایی از بیم
بسته ام دل.
پنج
تا می خواهم
در روزن آبی زنده گی
چشمی تر و تازه کنم
مغاکی در جان بی قرار و پاره پاره ام
دهان می گشاید
و نگاهم را در خود دفن می کند.
خارزاری می شود گلویم
و سینه ی بعض های خفته ام را
یکی
یکی
می شـــــکافد.
دیگر
نه مرا تاب نفس کشیدن
در این تاریکنای جان است
نه توان نشستن در انتظار فرا رسیدن
آخرین دمــــــــــــم
شش
نمی توانم
چاهی شوم تشنه ی بلعیدن.
نمی توانم
چشم هایم را به عقربه ی ساعت گره بزنم.
می خواستم
مرهمی باشم بر زخم دیگری
و یا حتا
قطره اشکی
در چشمه ی خشکیده ی دیگری.
حال که در آستانه ی
پرتاب شدن به چاه
و حلق آویز شدن به عقربه ی ساعتم
حال که خود
زخمی دهان گشوده و چشمه ای خشکیده ام
گذشته را از نخستین نگاه تا آخرین لبخند
سرخواهم کشید
و از بند گذشت زمان
در خواهم گذشــــت.
هفت
از خلوت خانه و خیابان بی رویا
به خاک سفر خواهم کرد
به رویا ها و آرزوهای جان سپرده در خاک
گوش خواهم سپرد.
مرگ را پیش از مردن
زیــــــسته ام
در خاک خیال انگیز
زنده گی را پیش از مردن
خواهم زیست
هشت
آویخته ام بر باد
رخت بافته ی بخت خویش را.
در تند بادی
رشته ی کلافم گم شد
حال بادبادکی ام
دل سپرده به باد بخت بازی گوش خویش.
نه
آن چه مرا در بر گرفته و در خود فرو
مـــــــــــــــــــــــــی کــــــــــــــــــشد
مرگ است مرگ.
آن چه مرا فرا می خواند
نه ترنم طربناک زنده گی
بل آوار دلهره انگیر انهدام است و تباهی.
نه مرا تاب
آلونک نشینی است
نه توان
پی افکندن بنایی در خور زیست.
ده
در این دم درمانده گی
زمین و زمانه ام
ویرانه ای است که بوی زوال می دهد.
ای کاش می توانستم در دل زمین و زمانه ی ویرانم
فریاد زنم
اینک منم در آستانه ی زایشی دوباره.

No comments:

Post a Comment